جنبش روشنایی؛ فرصت‌ها و چالش‌ها            

مطالب مرتبط

موضوعات مرتبط

1. مقدمه

جنبش اجتماعی یک حرکت جمعی یک گروه یا طبقه اجتماعی  برای تغییر و حفظ منافع و امتیازات است که میتواند در اشکال و مطالبات متفاوت ظاهر گردد. درطی دوسال اخیر ما شاهد تحرکات و جنبشهای مردمی و حق طلبانه در افغانستان بویژه در شهر کابل بوده ایم. اولین حرکت عدالتخواهی دو سال قبل در اعتراض باقتل فجیع فرخنده، دختر جوان که بدست یکدسته اوباشان مسلمان به تحریک تعویظ نویسی در یک روز روشن بهمکاری پولیس و موجودیت صدها انسان بی تفاوت و تماشاچی درمرکز شهر کابل صورت گرفت. این اعتراض در واقعیت امر اولین حرکت حق طلبانه و آزادیخواهانه بود که در تقابل با دولت و حامیان قومی و مذهبی آن راهی جاده ها شدند. دادخواهی فرخنده محدود به کابل نماند و اعتراضات آزادیخواهان اعم ازافغانی و غیرافغانی را در سراسرجهان برانگیخت.  اعتراض دومی چند ماه بعد اتفاق افتاد و اینبار مسافرین هزاره بعد از ماه ها شکنجه بشکل بیرحمانه توسط آدمکشان طالب – داعشی سربریده شدند. قتل فجیعانه مسافرین و بویژه دختر نه ساله بنام شکریه خون آزادیخواهان هزاره و غیر هزاره را بجوش آورد. انتقال اجساد توسط فعالین سیاسی بکابل حماسه “تبسم” را در تاریخ معاصر افغانستان رقم زد و برای نخستین بار یک تظاهرات بزرگ  که به یک قیام شهری شباهت داشت، براه افتاد. حماسه “تبسم” به دولت افغانستان ظهور یک نیروی معترض بزرگ شهری را به نمایش گذاشت.

حرکت که بدنبال دو حرکت نامبرده بوقوع پیوست، اعتراض به تغییرخط برق “توتاب” از مسیر بامیان به مسیر سالنگ بود که هزاره ها این حرکت را یک سیاست تبعیضانه حکومت دانسته و خواهان تجدید نظر درین پروژه شدند. این حرکت که بعدن به “جنبش روشنائی”[۱] مسمی گردید از همان آغاز بنا بخواست خود یک کاراکتراتنیکی بخود گرفت. این حرکت که عمدتن با ابتکار و درخواست رهبران سنتی و شریک قدرت شکل گرفت بعدها از کنترول رهبران سنتی و جهادی بیرون و در تقابل با آنها ادامه یافت. با بخون کشیده شدن تظاهرات دوم اسد  در دهمزنگ کابل که  با تلفات سنگین همراه بود، جنبش روشنائی هزاره های خارج کشور را در حمایت ازین جنبش بسیچ کرد. جنبش روشنائی به یک اعتراض جمعی  هزاره ها بر ضد تبعیض قومی تبدیل شده است.

درین نوشته ابتدا به شباهت ها و تفاوتهای این سه اعتراض مکث میکنیم و سپس خواهیم دید چرا حرکت اخیر توانست دوام بیاورد و به یک جنبش اجتماعی تبدیل گردد. برای بررسی علل پیدایش ناگزیر از پرداختن به تیوری جنبش اجتماعی که یک بحث پیچیده درعلوم اجتماعی است، خواهیم بود. بعد از بررسی مضمون و پایه های نظری آن، تفاوتها و یا ویژگیهای این حرکت که در زمان و جغرافیای معین یعنی افغانستان اتفاق افتاده است مورد بحث و تحلیل قرار خواهیم داد. درین بخش خواهیم دید که چه پارامترهای مشخصات عام حرکتهای اجتماعی را به این شکل مشخص تبدیل نموده است. جنبش روشنائی، فرصتها و چالشهای آن بدنبل خواهد آمد و سرانجام نوشته را با یک  نتیجه گیری به پایان میرسانیم.

2. اعتراضات دو سال اخیر

اعتراضات دو سال اخیر با جنگ و تخاصمات سیاسی که سالها ادامه داشته از بسیاری جهات بویژه اهداف و شیوه های خود متفاوت بوده است. تفاوتها اصلی رامیتوان درین نکات خلاصه کرد: اول اینکه اعتراضات اخیرکه در مدت کمتر از دوسال بوقوع پیوستند همه خواهان اصلاحات درچهارچوب نظام و نهادینه کردن ارزشها دموکراتیک بوده اند. قوانین وارزشهای که تاکنون بشکل نیم بند، پروژه ای و از بالا بدون سهم فعال مردم در چگونگی شکل گیری آن، بوجود آمده است. دوم اینکه این اعتراضات انعکاس خواستهای اقشار متوسط شهری بوده که عمدتن جناحهای محافظه کار و سنتی را نشانه گرفته اند. یا بعبارت دیگر اولین اعتراض اجتماعی که حاکمیت محافظه کاران دینی و قومی را به چالش می کشیدند. سوم اینکه رهبری و نیروهای محرکه این سه اعتراض بنا بر خواستهای معین یکسان نبوده و لهذا این سه اعتراض را نمیتوان زیرچتر یک جنبش اجتماعی واحدی تعریف و تحلیل نمود. درضمن اینکه نمیتوان تاثیرات و مشخصات مشترک عمومی این سه حرکت را انکار کرد، اما تفاوتهای آنها را نباید از نظر دور داشت. همانگونه که “دهه دموکراسی”[۲] به اعتراضات و تظاهرات شهری و دانشجوئی آنزمان امکان داد، دموکراسی اسلامی[۳] یکدهه اخیر زمینه تظاهرات کنونی را مهیا نموده است. دراعتراضات اخیر خرده بورژوازی یا طبقه متوسط نقش فعال و نیروی اصلی  آنرا تشکیل داده و خواستهای آن نیزدراین اعتراضات انعکاس یافته است.

1.2 – اعتراضات اصلاحی با مطالبات مشخص

 هر سه حرکت دراهداف کلی، شیوه های مبارزاتی و پایگاه طبقاتی شباهت دارند. خواست هر سه در جهت رفع ستم و نابرابری قرار داشته وخواستار آزادی بیشترو اصلاح سیستم و رژیم سیاسی بوده اند. موضوع نقد هرسه حرکت مستقیم و یا تلویحن حاکمیت و ارزشهای مذهبی و سنتهای حاکم را در بر میگیرد. دادخواهی فرخنده بطور مشخص ارزشها و عمل اسلامیستها شریک قدرت را به چالش میکشید، حرکت “تبسم” جنایت طالبان و همقطاران آنها افشا و محکوم مینمود و جنبش روشنائی با سیاست تبعیضگرانه حکومت “وحدت ملی” به مقابله برخواسته است.

شیوه های هر سه اعتراض نیز یکسان است و تظاهرات شهری عمده ترین روش مبارزاتی این اعتراضات را تشکیل میدهد. با این تفاوت که جنبش روشنائی بعد از فاجعه دوم اسد، با بالارفتن هزینه احتمالی تظاهرات در شرایط حاضر، اشکال دیگر اعتراض را جاگزین تظاهرات در داخل نموده است.

پایگاه طبقاتی و اجتماعی این اعتراضات بطور کلی یکسان است. در هر سه حرکت طبقه متوسط شهری سهم فعال داشته و خواستهای اعتراضات در خطوط کلی تضمین کنندۀ منابع و مطالبات این طبقه می باشد. طبقه متوسط بیش از هر طبقه ای از استقرار یک جامعه مدنی و دموکراتیک ذینفع اند. یک وجهه مشترک و مهم دیگر درین میان اعتراض و حرکت از پائین برای تغییر و اصلاح رژیم بوده است و در مورد حرکت اجتماعی از پائین دوباره برمیگردیم.

اگر از تفاوت کمی، از جمله تعداد شرکت کنندگان در این اعتراضات  بگذریم، از لحاظ کیفی این تفاوت ها را میتوان نام برد: خواستهای مشخص، نحوۀ یا چهارچوب ارائه خواستها، شرایط ذهنی و عینی. این تفاوتها باعث میگردد تا تعریف هر سه حرکت در چهارچوب یک جنبش ناممکن گردد.  

تظاهرات اولی موضوع مظلومیت زنان و حاکمیت خشن ایدئولوژی دینی را برجسته میکرد. موضوع اصلی اعتراض به فرهنگ و باور مذهبی مردسالارانه و زن ستیزانه بود که با ابتکار فعالین زن  با شیوه سنت شکنانه، برای اولین بار جنازه فرخنده توسط خود زنان حمل و دفن گردید. ازآنجائیکه شبکه اجتماعی و فعالین زن محدود و یک سازمان سراسری و قوی زن نیز وجود نداشت، این دادخواهی نتوانست حول این خواست ادامه یابد. بنابرجنسیتی و فرااتنیکی این اعتراض، شرکت کنندگان متعلق به گروه قومی و اتنیکی خاص نمیشدند. 

 در تظاهرات تبسم با آنکه خواست اصلی دادخواهی از کشتار وحشیانه مسافرین توسط طالبان و محکوم نمودن رژیم در تامین امنیت مردم میشد اما رهبری و بدنه اصلی اعتراض بنا بر تعلق قربانیان به ملیت و منطقۀ خاص، هزاره ها بودند. موجودیت شبکه ای وسیع از فعالین جوان هزاره و نحوه بیان این مظلومیت که با حمل جنازه ها در مسیر راهپیمائی همراه بود ، به یک بسیچ توده ای و حرکت عظیم اعتراضی منجر گردید. یکی از مشخصات و برازندگیهای این حرکت، کنار نهادن رهبری سنتی هزاره و مقابله با شیوه های رهبری آنها بود. حرکت اعتراضی “تبسم” بروشنی نشان داد که حرکتهای جدید اعتراضی سازمان و رهبران خود را میخواهند که در چهارچوب سازمان و رهبری سنتی نمی توانند بیان گردند.  

در اعتراض سومی که بعدن به جنبش روشنائی مسما شد، برنامه اقتصادی دولت که رشد متوازن و عادلانه مناطق را رعایت نمی نماید، مورد انتقاد و بازبینی قرار گرفت. تغییرمسیرخط برق “توتاب” در چهارچوب تبعیض قومی توسط رهبران این حرکت بیان و تبلیغ گردید. حساسیت هزاره در برابر تبعیض، فهم و تجربه تاریخی و جمعی ازین مسئله باضافه شبکه انسانی از دلائل بود تا اعتراض و بسیج اجتماعی حول این خواست شکل گیرد. یکی دیگراز ویژگیهای اعتراض سومی این بود که این حرکت در حد یک اعتراض محدود نگردیده و ادامه یابد. ادامه این اعتراض در جغرافیای متفاوت با سازماندهی بهتر و پایدارتربه این اعتراض کیفیت ویژه ای بخشید که در علوم اجتماعی از آن بعنوان جنبش اجتماعی یاد میشود.

2.2 چرا این حرکت به جنبش ارتقا یافت؟

اینکه آیا جنبش روشنائی در تعریف و مشخصات یک جنبش اجتماعی می گنجد، در بخش بعدی که جنبه نظری این مسئله مورد بررسی قرار می گیرد، بیشتر روشن خواهد شد. در اینجا میخواهم به این توضیح مختصر بسنده کنم که هر حرکت اعتراضی حول یک خواست معین و برای تغییر در توزیع قدرت و امتیازات که بتواند دوام آورد، یک جنبش اجتماعی است. جنبش روشنائی جنبش مدنی هزاره ها برای بازتعریف حوزه ای قدرت و توزیع مجدد امتیازات مادی و معنوی است که مناطق و ملیت های مختلف از آن برخوردار میشوند. پرسش اصلی درینجا اینست که چرا این اعتراض توانست دوام آورد و موفق گردید تا در هیئت یک جنبش اجتماعی ظاهر گردد؟

قدرمسلم اینست که موجودیت شبکه از فعالین اجتماعی وآماده گی ذهنی توده های شهری هزاره برای تغییرموقعیت شان ازعوامل مهم درایجاد و بقای این حرکت شمرده میشود. شبکه از فعالین اجتماعی که بر مبنای اعتماد و پذیرش جایگاه یکدیگرکه از آن در جامعه شناسی بنام “سرمایه اجتماعی” یاد میشود، مهمترین عامل در شکل گیری یک حرکت جمعی می باشد. چنین شبکه که از قبل در میان نسل جدید و بویژه نسل جدید با روحیه قوم محور هزاره ها در کابل شکل گرفته بود با اعتراض “تبسم” درعرصه عملی شکل تازۀ بخود گرفت و اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد.  به بحث درباره “سرمایه اجتماعی” بعدن می پردازم، اما درینجا لازم است توضیح دهم که این اصطلاح و مقوله به پراتیسنهای یک حرکت اطلاق میگردد که با تلفیق آگاهی با پراتیک یا ذهن با عین در یک شرایط مشخص مبارزاتی و در یک بستر معین اجتماعی به تغییرات واقعی منجر میگردد. دراعتراض با تغییر مسیر پروژه “توتاب” موجودیت یک چنین شبکه از پراتیسن های و فعالین توانست “سرمایه اجتماعی” این حرکت را بوجود آورد و پیدایش یک جنبش اجتماعی را واقعیت بخشد. برای درک عمیقترو بهترمسئله، بحث خود را با تیوری جنبش اجتماعی پی می گیریم.

3 –  جنبش اجتماعی

جنبش اجتماعی یک پروسه متداوم ایجاد و انهدام ساختارهای اجتماعی برمبنای نیاز انسانی است. این پروسه که توسط گروه از انسانها بشکل یک پروژه جمعی به پیش برده میشود و هدف از آن تغییر یا دفاع از شرایط و منافع گروه یا طبقۀ معین می باشد. جنبش اجتماعی میتواند از بالا توسط طبقات حاکم و دولت صورت پذیرد و یا از پائین توسط اقشار، طبقات و گروههای زیردست انجام گیرد. جنبش های اجتماعی در سه پروسه اجتماعی نقش اساسی را بازی می کند: اولن بسیج نیرو برای دفاع از منافع که سیستم موجود تامین کننده آن است. دوم رشد و ایجاد ارزشها، روابط و پراتیک حول ساختار تازه ایکه در ساختار موجود دست نیافتنی است. سوم تلاش با فعالین سیاسی و اجتماعی دیگر برای بوجود آوردن یک سیستم اجتماعی جدید. بطور کلی جنبش اجتماعی چه از بالا و چه از پائین می تواند دفاعی یا تعرضی باشد که هر یک ازین تاکتیک ها بستگی به توازن نیروهای سیاسی اجتماعی و بویژه آرایش طبقاتی جامعه بستگی دارد.

 آرایش طبقاتی جامعه نقش تعیین کننده ای بر خصلت جنبشهای اجتماعی دارد. جنبشهای اجتماعی در پایان قرن نزده و نیمه اول قرن بیست بوضاحت خصلت و سمتگیری طبقاتی داشتند و خصلت و جهت بسیاری از جنبش های اجتماعی را می توان در چهارچوب منافع و جهت گیری طبقاتی تعیین و تعریف نمود. جنبشهای اجتماعی تنها محدود به جنبش طبقاتی نشده و حول خواستهای دیگر اجتماعی نیز می تواند اعتراضات جمعی شکل گیرد و به جنبش اجتماعی منجر گردد. در طول قرن بیستم ما شاهد جنبشهای اجتماعی غیرطبقاتی مانند، جنبش فمینیستی، جنبشهای آزادیخواهانه ملی، جنبش سیاهان و جنبش محیط زیست بوده ایم. بسیاری ازین جنبش با آنکه طبقاتی نبوده اند اما بطورغیرمستقیم تحت تاثیر و در خدمت جنبش طبقاتی کارگران قرار داشته اند. مارکسیسم را معمولا تیوری ساختاری تعریف میکنند، تیوری که عمدتن تغییرات اقتصادی و سیاسی ساختاری را توضیح میدهد. بنا برین عدۀ  تیوری مارکسیستی را در توضیح جنبش های اجتماعی که اغلب هدف بلاواسطه آن تغییرات ساختاری نیست، ناکارآمد میدانند. یک چنین درک از تیوری مارکس کاملن اشتباه است. مارکسیسم  ساختارهای اجتماعی و نیروی فعال را دو قطب دیالکتیکی می بیند که در عین وابستگی متقابل در یک تضاد و تقابل متداوم قرار دارد. ” انسان تاریخ خود را خود میسازد اما نه در شرایط که خود تعیین نموده است” بیان فشرده این تضاد است. هر نسل از یکسو در برابر ساختارها اعم از اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قرار دارد که از نسلهای پیشین به میراث مانده است و از سوی دیگر این نسل در برابر نیازها و خواستهای قرار دارد که در ساختار موجود پاسخ مناسب خود را بدست نمی آورد. اینجاست که مبارزه برای نیاز توسط گروه های محروم به یک امر اجتناب ناپذیری تبدیل شده و مبارزه میان طبقات حاکم و محکوم و گروه های با منافع و خواست های متضاد آغاز میگردد. ساختار طبقاتی جامعه آن بستر اصلی است که سمت گیری و مشخصات جنبشهای اجتماعی را تعیین مینماید. مطالعات مک آدام MacAdam در زمینه جنبش حقوق مدنی، جنبش نژادی و غیرطبقاتی در امریکا بیانگراینست که اقتصاد سیاسی قویا در شکل گیری این جنبشها نقش داشته است. دینامیسم سرمایه داری شرایط و زمینه را برای شکل گیری هویت جمعی و همبستگی اعم از طبقاتی و غیرطبقاتی فراهم میسازد. وزنه یک طبقه معین در یک جنبش قویا بر هدف و استراتژی جنبش تاثیر میگذارد. اما برای تحلیل جنبشهای اجتماعی و چگونگی شکلگیری آن بحیث یک بحث مهم سیاسی و اجتماعی فلسفه پراتیک مارکس بهترازبحث سیاسی و اقتصادی میتواند رهکشا باشد. 

1.3 جنبش اجتماعی و فلسفه پراتیک انسان

برای توضیح مارکسیستی جنبش اجتماعی نه زیربنا و نه روبنا و نه طبقات و مبارزۀ طبقاتی بلکه فلسفه انترپولوژیست بمثابه سنگ تهداب ماتریالیسم تاریخی میتواند رهکشا باشد. (Nilsen, 2007). منظور از فلسه انتروپولیستی مارکس همان فلسفه پراتیک است که به انسان و تاریخ انسانی اهمیت اساسی میدهد.

پراتیک انسانی ذاتا تکامل دهنده است. پراتیک انسانی تامین کنندۀ نیاز انسانی است و ارضای هر نیاز نیاز های دیگری را در پی دارد و برای نیازهای بعدی بازهم پراتیک انسانی ضروری است. تولید اولین نیازها نخستین عمل تاریخی است و تکامل مارپیچی نیاز و ظرفیتها بطور درونی یک حرکت و عمل اجتماعی و تاریخی است. آنچه پراتیک و عمل انسانی را از عمل دیگر موجودات زنده متمایز میسازد، خصلت اجتماعی آنست. انسانها با عمل اجتماعی وارد رابطه اجتماعی تعاونی میشوند و این شکل گیری اجتماعی یکی از شرایط ضروری تامین و براورده شدن نیازهاست.  فرم یا شکل این رابطه اجتماعی در آغاز و در موارد معین میتواند خصلت و کاراکتر مؤقتی داشته باشد اما با تکرار متداوم و درعرصه زمانی نسبتا طولانی میتواند به یک شکل و فرم پایدار تبدیل گردد.

فرم  یا سازمان اجتماعی پراتیک یک کاراکتر متناقض دارد. درین سازمان گروه در موضع مسلط و گروه در موضع فروتر قرار دارند. این دو گروه یا طبقات اجتماعی در یک مبارزه متداوم بسر می برند. یا بعبارت دیگر ساختار اجتماعی موجود نه یک ساختار ثابت بلکه یک پروسۀ دینامیکی است. گروه یا جناح حاکم بلاانقطاع در پی تولید و باز تولید موقعیت خود اند و طبقات یا گروه های محکوم در مقابل در صدد تغییر موقعیت خود قرار دارد. جنبش اجتماعی یکی از اشکال برازنده این مبارزه برای حفظ و موقعیت گروهها و طبقات با منافع متضاد است. بنابرین جنبش اجتماعی عبارتست از سازماندهی اشکال متنوع با پایه و زمینه مادی و مولود فعالیت ماهرانه محلی حول یک بیان منطقی توسط فعالین برتری طلب و یا پروژه ضد برتری طلبی برای تغییر یا حفظ ساختار موجود.

جنبش اجتماعی تنها به طبقات و گروههای فرودست اطلاق نمیگردد. جنبش اجتماعی برای حفظ و تغییر شرایط موجود میتواند توسط طبقات بالا و یا توسط طبقات و گروههای فرودست براه انداخته شود. جنبش اجتماعی طوریکه در تعریف آن بیان شد یا بخاطر حفظ شرایط موجود و یا تغییر آن صورت می پذیرد. لهذا جنبش اجتماعی چه از بالا و یا از پائین در کل دو نوع استراتژی را بکار می بندد: استراتژی  تعرضی و یا استراتژی دفاعی.

هر زمانیکه طبقات و یا گروههای فرودست در موقعیت ضعیف قرار گیرند، طبقات بالا چه برای بازپس گرفتن امتیازات که قبلن از دست داده اند و چه برای تحمیل محرومیتهای بیشتر بر نیروهای محکوم و توسعه منافع خود جنبش های اجتماعی از بالا را با استراتژی تعرضی سازماندهی میکنند. یک مثال برجسته آن که اکثریت پژوهشگران جنبش اجتماعی به آن اشاره مینمایند جنبش تاچریسم در دهه هشتاد میلادی در بریتانیا را میتوان نام بود. دولت تاچر با لغو بسیاری از حقوق کارگران و رفاه اجتماعی و تامین منافع بورژوازی و سیاست نیولیبرالی با استفاده از موقعیت ضعیف جنبش کارگری در بریتانیا و جهان، یک استراتژی تعرضی جنبش اجتماعی طبقات حاکم را بمرحله اجرا گذاشت.  نمونه جنبش اجتماعی از بالا با استراتژی دفاعی را در نیمه قرن بیستم در اروپا بعد از جنگ دوم جهانی میتوان مشاهده نمود. درین دوران که طبقات حاکم بورژوازی اروپا با مطالبات پیشرو کارگران و امکان برپائی جنبشهای اجتماعی وسیع و خطر انقلاب روبرو بودند، برای حفظ موقعیت خود دست به اصلاحات گسترده زدند و در نتیجه دولت رفاه را بوجود آوردند.

نیروهای حاکم، حاکمیت و موضع برتر خود بوسیله دو وسیلۀ اصلــــــی حفظ و حراست میکنند: یک حاکمیت و برتری مستفیم و دو بوسیله هژمونی فکری و فرهنگی. حاکمیت مستقیم از طریق دولت و نهاد های شامل آن از قبیل ارتش، پولیس، زندان و دادگاههای آن عملی میگردد. اما عملکرد هژمونی فکری و فرهنگی طبقه حاکم بخش اجتناب ناپذیر و ضروری حاکمیت مستقیم آنست.

هژمونیسم اجتماعی تسلیم بی اختیارانه توده بزرگ از جمعیت به سمتگیری عمومی است که توسط گروه های اصلی حاکم بر زندگی اجتماعی تحمیل میگردد. حاکمیت مادی طبقه حاکم با حاکمیت فکری آن در پیوند است. چنانچه مارکس بدرستی باین نکته اشاره نموده است: ” ایدئولوژی حاکم ایدئولوژی طبقه حاکم است.” در قلب یک چنین افق ذهنی یا سیستم اعتقادی، این اعتقاد قرار دارد که هرچه موجود است، طبیعی است. ” آن باید موجود باشد… از جائیکه قدرتهای سنتی میخواهد که همچنان عمل کنند و زندگی دقیقن همچنان به پیش برود (گرامشی 1988:157).  هژمونیسم طبقه حاکم تنها به ایدئولوژی و باورها خلاصه نمیشود بلکه مستلزم سازمان عملی جریان عادی هر روزه زندگی است. هژمونیسم بمثابه یک آگاهی عملی به طبقه و گروه حاکم فرصت میدهد تا فعالیت زندگی گروه های مختلف اجتماعی را بنا بر نیازهای متفاوت آن با تولید یک زبان که بتوانند افکار خود را بیان نمائند، بشکل مؤثر تنظیم و سمت و سو دهد.

حس مشترک یا common sense که گرامشی از آن یاد میکند همان تسلیم بی اختیارانه توده ها به طبقات حاکم است. از آنجائیکه این حس و آگاهی با منافع واقعی گروه ها و اقشار پائین همخوانی و همسوئی ندارد، گروه های پائین در عمل تناقض آنرا در می یابند و به یک آگاهی عملی که گرامشی از آن بنام آگاهی خوب و در تیوری جنبش اجتماعی از آن بعنوان منطق محلی local rationality یاد میشود، دست می یابند. ” من پیشنهاد میکنم که ماهیت و اساس حس یا آگاهی خوب را بمثابه منطق محلی مدنظر بگیریم” (Cox, 1999:111). منطق محلی در واقعیت امر هسته آگاهی معقول در حس مشترک حاکم است که یکنوع آگاهی عملیست و به امر مقاومت و مبارزه کمک مینماید. گروه های فرودست با این آگاهی برخواسته از عمل و زندگی واقعی، جهان اطراف خود را بگونۀ دیگر درک نموده و در آن دخیل میگردند. منطق محلی میتواند دفاعی و یا تعرضی باشد، یعنی اینکه آگاهی نامبرده در جهت دفاع از منافع موجود این گروه ها و یا در جهت بسط و توسعه آنست.

مرحله بعدی و تکاملی “منطق محلی” در تیوری جنبش اجتماعی، “ستیزه جوئی خاص” militant particularism نامیده میشود. وجهه مشخصه دلبستگی به ستیزه جوئی خاص تقابل آشکار با افکار و حس مشترک حاکم است. ستیزه جوئی خاص را بمثابه مرحلۀ از مبارزه تعریف نمود که در آن طبقه و گروه های زیر دست به یک مبارزه آشکارا با طبقات و گروه حاکم در زمان و مکان معین و در یک تقابل و موضوع مشخص رو می آورند(Cox & Nilson 2005). مراحل بعدی شامل کمپین مبارزانی و براه افتادن جنبش اجتماعی است.

در مطالعه جنبش اجتماعی مانند هر پدیده دیگر از دیدگاه مارکسی توجه به این چهار مسئله لازمیست: کلیت دیالکتیکی، تضاد، تغییر و انسجام یا ارتباط. زمانیکه از کلیت دیالکتیکی صحبت میکنم باید یک حادثه و از جمله جنبش اجتماعی را در متن واقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه و واقعیات تاریخی مورد مطالعه قرار داد. در غیرآن درک یک پدیده جدا از بستر اجتماعی و تاریخی نه فقط غیرممکن که نادرست است. مشخصات و بروزجنبش اجتماعی طوریکه اشاره شد، تابع شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است که جنبش اجتماعی در آن رخ میدهد. در شرایط تضاد و مبارزه طبقاتی در جامعه برجستگی دارد، جنبش های اجتماعی کاراکتر طبقاتی دارند و برعکس در شرایط که تضادها و مبارزه اتنیکی برجسته میشود، جنبشهای اجتماعی متاثر از هویت و مطالبات اتنیکی و ملی است. مسئله تضاد در جنبشهای طبقاتی نیاز بر تاکید ندارد چون بنابر تضاد یا تضادهای مشخص است که جنبشهای اجتماعی بوقوع می پیوندد. مثلن، تضاد اصلی در جنبش روشنائی، تضاد این حرکت با رژیم حاکم است اما در عین حال این جنبش با رهبران محافظه کارهزاره نیز بنابرخواستها و منافع متفاوت درگیر یک تناقض یا تضاد است. تغییر و ظرفیت برای تغییررا میتوان در هرواقعیت اعم از اجتماعی و غیر اجتماعی نشان داد و در مورد جنبش اجتماعی این اصل مانند اصل تضاد از بدیهیات است. جنبش اجتماعی اساسن بمنظور تغییر بوقوع می پیوندد و مهمترین تغییرات اجتماعی در نتیجه جنبشهای اجتماعی رخ میدهد. تغییر و ظرفیت تغییرعمیقن با پراتیک انسانی در پیوند می باشد.  در مورد مسئله انسجام باید اضافه نمود که در واقعیت اجتماعی بنابر تحلیل گرامشی ما به یک انسجام بگونه متفاوت از انسجام کاملن منطقی مواجه هستیم، یک انسجام که از پیوند تاریخی و سیاسی شکل میگیرد که در مقایسه با انسجام های دیگرازمقاومت بیشتری برخوردار است. گرامشی می نویسد که روابط سازمانی، زبانی، عقیدتی، اقتصادی و سرکوبگرانه می تواند باهم بافته شوند تا اینکه ترکیب مخصوص از آنها طبیعی و پایدار ظاهر گردد. انسجام اجتماعی – تاریخی همچون “مهارت عملی” در تیوری جنبش اجتماعی وارد میشود و مفاهیم مرتبط در مورد سازمان و دیسکورس می باشد. 

پیش ازینکه بحث ما را در مورد جنبش اجتماعی و مولفه های آن ادامه دهیم، لازم است چگونگی هژمونسم فکری و فرهنگی را  درجنبش مورد مطالعه ما بطور مختصر ملاحظه کنیم.  مشخصات جنبش روشنائی بالخصوص به چالش کشیدن سلطه فکری و فرهنگی مانند هر جنبش اجتماعی دیگر تابع مشخصات زمانی و مکانی خود است.  جنبش روشنائی در شکل گیری و پروسۀ مبارزاتی خود در واقعیت امر با دو گروه حاکم درگیر بوده است: حکومت افغانستان و گروه حاکم اتنیکی هزاره. رژیمهای سیاسی افغانستان بنا بر ساختار،سیاست آشکارا تبعیض گرایانه و تفاوت مذهبی، از هژمونیسم  خاص فکری در میان هزاره ها برخوردار نبوده بلکه سلطه خود را یا مستقیمن با ابزار سخت و یا با بهره برداری از نفوذ متنفذین محل حفظ و تحکیم مینمودند. در مورد رهبران و قشر حاکم قومی مذهبی مسئله متفاوت بوده است. این بخش با سهم داشتن در قدرت مرکزی ، در بیش از یکدهه اخیر برای حفظ موقعیت خود از هر دو ابزار حاکمیت بهره مند بوده اند. اما اتوریته سیاسی و اجتماعی رهبران جهادی هزاره از جمله خلیلی، محقق، دانش وغیره در نتیجه ناکارآئی آنها در زندگی مردم و افزایش نارضایتی میان اقشار شهری و باسواد از مدت ها پیش شگاف برداشته و وارد فازهای منطق محلی و ستیزه جوئی خود شده  بود که با اعتراض “تبسم” و حماقتهای سیاسی شیخ محمد محقق بگونه برگشت ناپذیری موقعیت هژمونیستی خود را از دست داد.

این رهبران برای اعادۀ  اعتبار و نفوذ از دست رفته خود در برپائی جنبش روشنائی فعالانه سهم گرفتند واین رهبران کوشیدند با برپائی یک حرکت از یکسو سلطه سیاسی و فکری خود را در میان مردم هزاره حفظ نمایند و از سوئی موقعیت خود را با بسیج مردم وعقب نشینی احتمالی سران حکومت در رژیم وحدت ملی بیش از پیش تحکیم بخشند. سرسختی سران حکومت در تغییر مسیر “توتاب”، رهبران سنتی در قدرت را با انتخاب تعیین کننده، منافع فردی یا جمعی، روبرو نمود. گرچه با کشیده شدن تضاد درین سطح، انتخاب آنها معلوم بود و آنها با انتخاب “پچاق خربوزه”[۴] و پشت کردن به اعتراض که خود موجد آن بودند، به نفوذ و اعتبار سیاسی و معنوی خود در میان مردم ضربه جدی و جبران ناپذیری وارد کردند. بدینگونه که جنبش روشنائی که در آغاز یک تلاش و ائتلاف از بالا و پائین بنظر میرسید مسیر اصلی خود که یک حرکت  و عمل جمعی از پائین است در پیش گرفت.

2.3 –   جنبش اجتماعی یک عمل جمعی

جنبش اجتماعی یک عمل جمعی است واینکه چه چیزهای به عمل جمعی انسانها منجر میگردد ما را بیشتربه چگونگی برپائی جنبش اجتماعی کمک مینماید. درین بخش به علل و زمینه های شکل گیری یک عمل جمعی بطور کلی و شکل مشخص آن، جنبش روشنائی، بحث ما را متمرکز می سازیم. اینکه چه چیزی انسانها و بعضی اقشار اجتماعی را وامیدارد تا به یک عمل و یک اعتراض جمعی روآورند، در فوق در یک سطح بسیار کلی و فلسفی به آن تماس گرفتیم و درینجا لازم است به علل مشخصتر که افراد و گروههای اجتماعی را به یک حرکت و عمل جمعی وامیدارد، مورد بحث و بررسی قرار دهیم. بررسی این موضوع به رشته های متفاوت علوم اجتماعی (روانشناسی، جامعه شناسی، علوم سیاسی و اقتصاد) مربوط میگردد. بررسی مسئله با یک دید چند رشته ای در واقع ایجاد یک پل است میان دیدگاهای ذهنی یا فاعلی (روانشناسانه) و اجتماعی (ساختاری)  در زمان، مکان، علل و چگونگی دخیل شدن افراد در اعتراض اجتماعی.

سه عامل در بروز و شکلگیری اعتراض جمعی از دیدگاه روانشناسی اجتماعی مهم است: بیعدالتی، هویت و اثربخشی. برعلاوه این سه فاکتور اصلی، قدر مسلم اینست که زمینه اصلی و مادی اعتراض جمعی برمبنای یک وضعیت نامساعد و یا بازندگی واقعی شکل میگیرد. در میان این سه عامل هویت نقش مرکزی را به عهده دارد و هویت در واقع نقش پل را میان بی عدالتی و اثربخشی در ایجاد اعتراض جمعی ایفا می نماید.

منظورازهویت درینجا اصولن هویت اجتماعی است. مردم معمولن بدنبال و منتفع شدن از یک هویت اجتماعیست که با عضویت شان در گروهائی توام می باشد. در رابطه با حرکت جمعی ما به دو نوع هویت مواجه هستیم: هویت سیاسی و هویت غیرسیاسی. هویت سیاسی، مثلن هویت یابی با یک سازمان جنبش اجتماعی بدست می آید. این هویت درمقایسه با هویت غیر سیاسی که  بطور کلی از تعلق به یک گروپ محروم حاصل میگردد، در امکان بروز یک حرکت جمعی از تاثیر بمراتب بیشتری برخوردار می باشد.

 وضعیت نامساعد disadvantage یک گروه اجتماعی نیز بطور کلی دوگونه است: وضعیت نامساعد ساختاری و وضعیت نامساعد تصادفی. یک گروه اجتماعی که برای کاهش شرایط نامساعد ساختاری میرزمند و همین گروه درعین حال برای جبران شرایط نامساعد تصادفی به اعتراض رو می آورند. بیعدالتی یا بیدادگیری یک پدیده عینی است اما زمانیکه فرد یا گروه اجتماعی آنرا احساس و درک نماید بیعدالتی بار تازۀ می یابد که به آن بیعدالتی مؤثر گفته میشود. تاثیربیعدالتی مؤثر در شکل دادن به یک حرکت جمعی از تاثیر بیعدالتی عینی بمراتب قویتر و مؤثرتراست. بیعدالتی عینی به تنهائی برای اعتراض کافی نیست و فقط زمانیکه فرد یا گروه اجتماعی به آن آگاهی کسب کنند و خود را از هژمونیسم فکری طبقات و گروههای حاکم برهانند، فرصت تغییر و مبارزه برای تغییروضعیت نامساعد فراهم میگردد. همچنین بیعدالتی و محرومیت مؤثر بیشتر با رفتار و عمل جمعی در پیوند است تا محرومیت غیرمؤثر.

در نتیجه میتوان ادعا کرد که احساس بیعدالتی که با وضعیت نامساعد ساختاری همراه باشد، کمتر به اعتراض اجتماعی منجر میگردد تا احساس بیعدالتی که با وضعیت نامساعد تصادفی و ناگهانی توام باشد. رابطه میان تجربه بیعدالتی و اعتراض جمعی در یک وضعیت نامساعد ساختاری ضعیفتر از یک وضعیت نامساعد اتفاقی می باشد. اما برای اینکه در برابر وضعیت نامساعد ناگهانی بتوان به اعتراض جمعی دست زد، لازم است که مردم اشتراکات اجتماعی حول سرنوشت مشترک خود را تکامل دهند.

محرومیت و شرایط نامساعد ساختاری و تصادفی در مورد متغییرو عامل “اثربخشی” نیز پیامد و نتایج مشابه را نشان میدهد. اثربخشی efficancy که معنی احساس قدرت، مؤثریت و کنترول برای تغییرمشکل متعلق به گروه اجتماعی را میدهد، در یک وضعیت نامساعد اتفاقی بیشتر میتواند یک اعتراض جمعی را در پی داشته باشد تا در حالت نامساعد ساختاری. یا بعبارت دیگر رابطه “اثربخشی” با عمل جمعی در وضعیت نامساعد ساختاری در مقایسه با غیرساختاری یا تصادفی ضعیفتر می باشد. عین همین استدلال در مورد هویت بویژه هویت اجتماعی و سیاسی که در شکل دهی یک اعتراض جمعی مهم است، صدق مینماید.  برای درک بهتر رابطۀ عمل جمعی بمنزله یک تابع و متغییرهای دیگر بحیث  متحول را میتوانیم در یک رابطۀ خطی بیان کنیم.[۵]

در مورد مستقل بودن متغییریا عاملها انتقادات وجود دارد و بسیاری از محققین معتقدند که هویت و بیعدالتی نمیتواند از هم مستقل باشد، زیرا هویت اجتماعی با محرومیت و بیعدالتی در پیوند قرار دارد و این مسئله در مورد گروه ها و طبقات محکوم صادق است. انتقاد دیگر در مورد متغییر بیعدالتی است که بسیاری آنرا نه یک متغییر بلکه یکمقدار ثابت می پندارند که برای آن نقش خاص درین رابطه خطی نمی بینند.

قبل ازآنکه به جنبه های نظری بیشتر جنبش اجتماعی بپردازیم، لازم است “جنبش روشنائی” در چهارچوب دیدگاه تیوریک که در همین بخش اشاره شد، مورد بحث قرار دهیم. همانطوریکه اشاره شد، “جنبش روشنائی” به یک ملیت خاص تعلق میگیرد که یک تاریخ طولانی ازمحرومیت و تبعیض را تجربه نموده اند و در زمرۀ محروم ترین گروه اجتماعی و اتنیکی درجامعه افغانستان به شمار میروند. تمام فاکتورها یا متغییرهای که برای شکلگیری یک حرکت جمعی لازم است در بین ملیت هزاره در مقایسه با هرملیت دیگرافغانستان شدیدتر بوده است. هویت اجتماعی درمیان هزاره ها بنا بر محرومیت و تبعیض طولانی درمقایسه با ملیت های دیگر از شدت و بارزیت بیشتری برخوردار می باشد و نزد اکثریت افراد متعلق این ملیت بنا بر علت فوق، هویت گروهی و اجتماعی ازهویت فردی پررنگتر و در جایگاه برتری قرارمیگیرد. بعیدالتی در برابر هزاره چه در گذشته و چه در حال حاضر یک واقعیت انکار ناپذیر است. در سالهای اخیر جرم هزاره و شیعه بودن نزد طالبان، داعش و دیگر دسته های سلفی به تنهائی حکم اعدام را در پی داشته است. در یکسال اخیر حملات انتحاری فراوان بر مراسم مذهبی و اجتماعات متعلق به این مردم که با تلفات سنگین همراه بوده، بوقوع پیوسته است. حملات انتحاری بر تظاهرات ” جنبش روشنائی” در دوم عقرب پارسال که به کشته شدن 82 تن و زخمی شدن صدها تن انجامید، یک مثال برجسته و یک حادثه فراموش ناشدنی است.

فاکتور”اثربخشی” (باور به اثربخشی) بر شرایط و اوضاع موجود نیزدرمیان هزاره ها بویژه در میان نسل جوان و شهری این ملیت بالاست. البته که این حس بخشا نتیجه تجارب و قسمن محصول شبکه و روابط نزدیک است به کمک نهاد و سازمانهای آموزشی، اجتماعی و سیاسی در میان آنها بوجود آمده است.

حال اگر هر یک ازمتحولهای که منجر به یک جنبش اجتماعی میگردد، درین مسئله مشخص یعنی جنبش روشنائی مورد مطالعه قرار دهیم خواهیم دید که متحولها ازنوع مؤثرآنند که میتوانند درایجاد یک حرکت و عمل جمعی بیش از پیش موثر باشند. هویت تعداد زیاد افراد، یک هویت اجتماعی سیاسی است. یعنی هویت جمعی و اتنیکی که پایان بخشیدن به بیعدالتی و اجحاف را در تغییرات و مطالبات سیاسی می بینند. نکته برجسته درین میان پررنگ بودن هویت اجتماعی جوانان هزاره است و سیاسی بودن احتمالن از شرایط عمومی افغانستان که بیشترسیاسی می باشد منشا میگیرد. مردم و نسل جوان افغانستان در کل در مقایسه با مردم و جوانان سایر کشورها بنا بر تغییرات و شرایط خاص کشور سیاسی تر اند.

عامل “بیعدالتی” که به حرکت ها و تظاهرات اخیر منجر گردیده است، از نوع ساختاری نه بلکه از جنس اتفاقی و موقتی آن بوده است. بطور مثال اعتراض “تبسم” دادخواهی به یک تعرض و بیعدالتی ساحتاری نه بلکه مبارزه و مطالبه  برای تامین امنیت مسافرین هزاره و نکوهش جنایت هولناک طالبان و داعش صورت بوقوع پیوست. همینطوراعتراضات جنبش روشنائی، طوریکه همه میدانند، تغییرمسیربرق وارداتی از بامیان به سالنگ بود. این حادثه بعنوان یک تعرض و تبعیض آشکارحکومت برمنافع جمعی هزاره با وجود وعده های قبلی سران حکومت تلقی گردید. یعنی اینکه “جنبش روشنائی” در پی یک بیعدالتی اتفاقی و مشخص به اتفاق افتاد نه در نتیجه بیعدالتی ساختاری که هزاره ها دایمن از آن در رنج بوده اند.

عامل سومی، “اثربخشی”، آنگونه که تذکر رفت، با تجربه، آگاهی، روابط اجتماعی و هویت تشدید و برجستگی می یابد و در براه افتادن یک حرکت جمعی بمثابه یک متحول اثر میگذارد. هزاره ها تاثیرات حرکت جمعی در تغییر وضعیت را چه در افغانستان، پاکستان و سایر کشورها تجربه نموده بودند. تحصن زنان هزاره برسر نعش عزیزان شان در حملۀ انتحاری وحشیانه تروریستها سه سال قبل درکوئته را همه به یاد دارند. جنبش اعتراضی هزاره در شهرهای مهم جهان در پایان دادن به نسل کشی هزاره ها دولت پاکستان را واداشت تا بر اقدامات خود در جلوگیری از چنین حملات بیافزاید. نسل جوان و تحصیل کرده از نتایج اقدامات جمعی در زمان و مکانهای متفاوت جهان در مقایسه با نسل پیشین از آگاهی بیشتر برخوردار بوده  و اقدام به حرکت جمعی در جهت ایجاد تغییرات را، موثر میدانستند.

دادخواهی جمعی “تبسم” گرچه با اهداف تعیین شده اش دست نیافت اما حرکت نامبرده یک تکان شدید را بر دولت و همه نیروهای ارتجاعی کشور وارد نمود. این حرکت  ظهور یک قدرت  از اپوزیسیون نسبتن پیشرو و آزادیخواه را بحیث سومین نیروی سیاسی و اجتماعی در جامعه  بحران زده، نوید میداد. این حادثه به نیروهای سیاسی افغانستان و جهان زمینه اجتماعی و عینی تحول مثبت و پیشرو، را به نمایش نهاد و برای نسل جوان و آزادیخواه یک شیوه از شکل گیری آلترناتیوجدید، جدا از دو قطب نامطلوب دولت و طالب را ترسیم مینمود. برای اکثریت جوانان و نیروهای سیاسی هزاره  یک پیام و دستاورد مهم دیگر را نیز در پی داشت و آن پایان یافتن یک رهبری مرتجع  مذهبی – سنتی بود که سالیان متمادی در تبانی با قدرت و با سر در آخور حاکمیت بر گرده و ذهن مردم سنگینی میکرد.

در این بخش به عوامل که شرایط ذهنی را برای یک حرکت جمعی فراهم میسازد، اشاره شد اما برای اینکه یک حرکت جمعی از امکان به واقعیت تبدیل گردد، به عوامل و امکانات نیازمند است که در ذیل ادامه این بحث را در چهارچوب بسیج منابع پی میگیریم.

3.3 – جنبش اجتماعی و بسیج منابع

برای اینکه یک حرکت جمعی و یک جنبش اجتماعی عملن تحقق پذیرد و از یک مسئلۀ بالقوه به یک واقعیت بالفعل تبدیل گردد، به یکسری فعالیتها و امکانات نیازمند است که در تیوری جنبش اجتماعی از آن بعنوان بسیج منابع یاد میکنند. در تیوری بسیج منابع [۶]RMT، بررسی جنبش اجتماعی عمدتن در چهارچوب تیوریهای سیاسی، جامعه شناختی و اقتصادی صورت می گیرد. درین تیوری همچنین کاربرد تیوری های جامعه شناسی سازمانی organizational sociology یک امر اجتناب ناپذیر به شمار میرود. سازماندهی عملی اعتراض اجتماعی که در ترمینولوژی تیوری بسیج منابع از آن بعنوان سازمان جنبش اجتماعی SMO یاد میکند، بیش از هر فاکتور دیگری حایز اهمیت می باشد. معمولن در یک جنبش اجتماعی سازمانهای متعدد برای یک امر مشترک فعالیت مینمایند، به مجموعه آنها به اصطلاح “صنعت جنبش اجتماعی” SMI اطلاق میگردد. از منظرتیوری بسیج منابع، هرقدر ظرفیت بسیج سازمانهای جنبش و یا در یک کلام “صنعت جنبش اجتماعی” بیشتر باشد به همان اندازه امکان دستیابی جنبش به اهدافش افزایش می یابد. هم سازمان جنبش اجتماعی و هم صنعت آن چه بدلائل اهداف، ساختار، جایگاه آنها در جامعه و منابع و قدرت تغییر آن از سازمانهای دولتی و سازمانهای اقتصادی بازار آزاد متفاوت اند.

چالش اصلی جنبش اجتماعی تنها به هماهنگی و مؤثریت سازمانهای این جنبش و چگونگی مقابله آن با برنامه ها و حرکتهای ضد جنبشی دولت و گروه حاکم خلاصه نمی شود بلکه این جنبش باید در مسیر رشد و پیشرفت قرار گیرد. جنبش باید از لحاظ کمی و کیفی در یک پروسۀ رشد متداوم سیر نماید. منابع انسانی هرجنبش اجتماعی به چهار کتگوری اصلی تقسیم میگردد:  فعالان، بدنه، هوادار و ناظر.  تحلیل اصلی در تیوری بسیج منابع درک این مسئله است که چگونه یک جنبش اجتماعی میتواند، ناظران را به هواداران و هواداران را به بدنه جنبش و بدنه جنبش را به فعالین ارتقا بخشد. هر جنبش اجتماعی که با گذشت زمان در بسیج نیروی انسانی بلاوقفه درین مسیر به پیش رود، احتمال و شانس دسترسی جنبش به اهداف آن بطور جدی افزایش می یابد.

یکی از موضوعات کلیدی در جنبش اجتماعی، دسترسی وتامین منابع آن است. تیوری بسیج منابع در گذشته اهمیت بیشتر به منابع  خارجی میداد در حالیکه در تیوری های جدید تاکید بر منابع داخلی است. یا بعبارت دیگر پرسش اصلی از منابع کلی قابل دسترس به پرسش وسائل مخصوص دسترسی بمنابع تغییر نموده است.  همچنین این پرسش در مورد جنبشهای اجتماعی همیشه مطرح است که آیا جنبش کمکهای خود را اساسا از منابع داخلی بدست می آورد یا منابع خارجی؟ آیا منابع خارجی می تواند محدودیت در جهت اهداف جنبش ایجاد نماید؟ معمولن جنبشهای اجتماعی و سازمانهای شامل آن از هردو منابع کمک بدست می آورند. 

در تیوری بسیج منابع میکانیسم دسترسی به منابع  حایز اهمیت است که بطور کلی بر چهارشیوه تقسیم میگردد: تولید خودی، جمعاوری از بدنه، همکاری/تخصص وحمایت. یک جنبش با تولید خودی منابع مورد نیاز خود اعم انسانی و غیر انسانی را به اتکای فعالین و سازمانهای جنبش تامین میکند. جمع آوری از بدنه در جنبشهای اجتماعی با سازمانهای ویژه انجام میگردد و بدینطریق کمکها و منابع پراگنده به منابع جمعی تبدیل میگردد.  همکاری و یا تخصص جلب کمک و همکاری سازمانها و نهادهای موجود است که علاقه مندند تا امکانات خود را در اختیار جنبش قرار دهد. مثلن استفاده از تاسیسات دانشگاهها، مدارس و حتی مساجد وغیره. حمایت و بخشندگی نیز از منابع جنبشهای اجتماعی است و بسیاری از حمایت کنندگان در بدل حمایت خود، در پی تاثیرگذاری بر جنبش هستند.

در کنار شیوه های دسترسی به منابع، نوعیت و چگونگی منابع نیز مهم است. بطورکلی پنج نوع منبع برای بهره برداری وجود دارد: اخلاقی، فرهنگی، انسانی، مادی و سازمان اجتماعی. هریک از منابع طیف از ارزشها، مهارت ها و اشیای ضروری را شامل میشود. بطور مثال تنها اگر به منبع فرهنگی در زمینه جنبش اجتماعی توجه کنیم می بینیم که از به نمایش نهادن یک حادثه اعتراضی، تا برگذاری یک کنفرانس مطبوعاتی، تا شکل دادن به یک سازمان تا تولید موزیک و مقاله و گزارش و غیره را شامل میشود.

یک جنبش اجتماعی در بسیج منابع خود از ترکیبات متفاوت نوعیت منابع و دسترسی ها برای تامین منافع خود بهره می برد. از ترکیب چهار وسیله تامین منبع با پنج گونه متفاوت آن ، بیست تبادل رابطه شکل میگیرد و سازمانهای اجتماعی ترکیبی از آنرا در دستیابی به هدف خود مورد استفاده قرار میدهند (Edwards &McCarthy 2004). بطور مثال یک جنبش اجتماعی میتواند نیاز مالی خود را چه از طریق کمک مالی از اعضا و هواداران،  یا از طریق فروش تولیدات و یا جلب کمک از نهاد دیگری تامین نماید.

نباید فراموش کنیم که انترنیت و سوسیال مدیا مانند فیس بوک، توتیتر وغیره در بسیج منابع بویژه منابع انسانی در یک دهه اخیر کاملن چشمگیر بوده است. در جنبش های موسوم به “بهارعرب” و از جمله در قیام مصر نقش انترنیت و سوسیال مدیای بنا بر تحقیقات که در دست است، کاملن برازندگی داشته است. با توجه به بحث فوق، انترنیت و سوسیال مدیا در محدودۀ سازمان اجتماعی قرار میگیرد زیرا اجزای این نوع منبع بیشتر شامل زیرساخت اجتماعی infrastructure ، شبکه اجتماعی و سازمان میشوند.

با این مختصر توضیح از بسیج منابع در شکل گیری و ادامه جنبش اجتماعی، موضوع را در شکل خاص آن یعنی جنبش روشنائی ادامه میدهیم و  ببینیم که این جنبش از چه منابع و با چه شیوه های تاکنون بهره برده است. طوریکه اشاره شد، سازماندهی نیروی انسانی و دسترسی به نیروی انسانی از منابع مهم در ایجاد یک جنبش اجتماعیست. در آغاز تذکر رفت که شبکه از فعالین سیاسی و یک “سرمایه اجتماعی” در میان جوانان و تحصیلکرده های هزاره شکل گرفته بود که در حرکت دادخواهانه “تبسم” عملن در عرصه مبارزاتی ظاهر گردید. درینجا لازم است که  به تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هزاره ها بویژه باشندگان غرب کابل در بیشتر از یکدهه اخیر اشاراتی داشته باشیم. هزاره ها طی یکدهه اخیر درعرصۀ آموزش و درک سیاسی رشد قابل توجه داشته اند. فراهم شدن شرایط تحصیلی و آموزشی در داخل کشور مخصوصن بعد از سقوط رژیم طالبان و در ضمن بهره برداری از امکانات نسبی تحصیلی در ایران، نسبت تحصیل کردگان  هزاره برکل جمعیت را دستخوش تغییرات مثبت نموده که بدون تردید نرخ این تغییر بیشتر از هر زمانی  در حیات فرهنگی و معنوی این گروه  قومی مشهود است. افزایش نسبت دانش آموختگان علوم اجتماعی و بشری در میان تحصیل کرده گان و افزایش گرایش سیکولاریستی[۷] و غیر بنیارگرائی دینی عوامل مهم در شکل گیری منابع لازم انسانی در براه افتادن جنبش های اجتماعی با مطالبات رفاهی و مدنی بود. 

منابع لازم انسانی در محیط جغرافیائی قابل دسترس نیز جز از شرایط مناسب برای یک جنبش است و یا بعبارت دیگر افراد و گروههای معترض و مستعد  که بتوانند سریع  در تماس هم قرار گیرند، از زمینه بسیج و هماهنگی بیشتری برخوردارمی باشند. بخش از این منبع انسانی که قبلن در سازمانهای ملی مذهبی متشکل بودند و تعدادی تجربه مبارزه و سازماندهی از سازمانها و احزاب چپ  و ملی را با خود داشتند، مستعدترین نیروی انسانی برای یک حرکت جمعی محسوب میشدند. ده ها نهاد و کانونهای سیاسی و فرهنگی فعال هزاره در شهرها بویژه درغرب شهرکابل طی ده سال اخیر فعالیت داشته اند. شبکه های اجتماعی که در پیوند نزدیک بهم قرار داشته و می توانستند اطلاعات لازم را سریعترباهم شریک سازند، موثریت کار را بیشتر می نمود. خلاصه یک منبع کافی و مناسب انسانی که در فوق از آن بنام منبع اجتماعی –سازمانی یادآور شدیم واقعیت عینی بود که با شبکه از روابط اجتماعی به سادگی می توانست در خدمت یک جنبش و اعتراض جمعی قرار گیرد. این کتله وسیع انسانی بنا بر احساس محرومیت و بیعدالتی (منبع اخلاقی) و ترجیحات مشترک (منبع فرهنگی) برای یک اعتراض  اجتماعی جمعی از آماده گی لازم و کافی برخوردار بودند.

جنبش روشنائی در امتداد حرکت وسیع اعتراضی و دادخواهانه “تبسم” قرار داشت و بنابرین تجارب، نیروهای انسانی و شبکه و سازماندهی آن حرکت بطور مستقیم در خدمت  این جنبش قرار گرفت. هر قدر “بخش جنبش اجتماعی” social movment sector چه همزمان و یا در راستای زمانی  توسعه بیشتر یافته و فعالتر باشد، به همان پیمانه جنبش اجتماعی جدید راحتتر پدید می آید. اگر اعتراض “تبسم” وجود نمیداشت، امکان برپائی جنبش روشنائی براحتی میسر نمی شد. در یک چنین حالت پای منابع متعددی بمیان می آید. و مشخصن درینجا صحبت از منابع انسانی، فرهنگی، اخلاقی و سازمان اجتماعی همه اند که با میکانیسم همکاری گروهی و فردی در خدمت برپائی جنبش روشنائی قرار گرفت.

زمینه های اخلاقی و فرهنگی یک چنین حرکت بقدر کافی در میان مردم پیشنه داشته است. مبارزه علیه تبعیض در ضمن پذیرفته بودن آن از لحاظ اخلاقی، از حمایت گسترده ای میان مردم متعلق به این ملیت برخوردار بوده است. از لحاظ فرهنگی اعتراضات دست جمعی در فرهنگ مذهبی آنها جایگاه پررنگ دارد. اعتراضات سیاسی در شکل تظاهرات در ابعاد نسبتن محدودتر در میان هزاره ها در دهه های اخیر معمول شده است و مردم عادی آنرا وسیلۀ مناسب و ممکن برای ابراز خواستهای خود دریافته اند. همچنین باید اضافه نمود که میکانسیم بکارگیری همه این منابع  در برپائی یک جنبش به همکاری گروهی و فردی امکان پذیرشده است.

در کنار منابع که ذکر شد، به نقش منابع مالی و وسائل که در تظاهرات و جنبش اجتماعی مورد بهره برداری قرار میگیرد نباید کم بها داد. این جنبش در آغاز مانند هر جنبش اجتماعی به کمک مالی اعضا و سازمانها و هواداران خود فعالیت خود را آغاز نمود. میکانیسم کانالیزه نمودن و جمع آوری آن با جلب حمایت و بسیج هواداران صورت پذیرفته است. تا قبل از فاجعه دوم اسد توجه جنبش روشنائی بر بسیج هرچه بیشتر نیروی انسانی متمرکز بود و رهبران آن با سازماندهی اعتراضات ګمان میکردند که خواسته خود را بزودی میتوانند بر کرسی نشانند، اما حادثه 2 اسد جنبش را وارد فاز دشوار، طولانی و پیچیده ای نمود. کمکهای مالی هزاره های خارج از کشور درین مرحله نقش مهم و تعیین کننده ای در بقای این جنبش بازی کرد. جنبش روشنائی  در حال حاضر به یک جنبش مدنی و سراسری هزاره ها  در چهارچوب مطالبات ملی – مذهبی  تبدیل شده است.

4- جنبش روشنائی

جنبش روشنائی مانند هر جنبش اجتماعی دیگر در یک چشم انداز کلی  تبارز یک پراتیک جمعی توده ها از پائین بوده تا مرز و امتیازات سیاسی و اجتماعی حاکم را به چالش کشیده و یکباردیگرآنرا از نو باز تعریف نماید. این جنبش درامتداد اعتراضات مشابه اتفاق افتاد که برای نخستین بار حکومت و گروههای حاکم را در یک مطالبه ترقیخواهانه بمیدان طلبیده است. جنبش روشنائی بمثابه یک جنبش از پائین و در چهارچوب یک استراتژی دفاعی پا بمیدان نهاد و یک حرکت که از آغاز با توجه به ترکیب رهبری و فعالین و نیزشرایط که در آن قرار داشته، حامل تناقضات و ویژه گیهای منحصربه فرد بوده است.

جنبش روشنائی به یک تعبیروحدت نو علیه کهنه، نو که هنوزکاملن از حصار کهنه پرستی و چهارچوب تنگ سنت گرائی نرهیده است. جنبش شهری که میخواهد عدالت و ترقی برای ده را تضمین نماید و در عین سردادن شعارهای عدالت و برابری، فقط آنرا در قالب و بسته بندی ملی و مذهبی خریدار است. سران این جنبش از یکسو با رهبران سنتی خصومت میورزند از سوی دیگر مترصد اند تا با تمام قوا از رادیکالیزه شدن جنبش و حضور و نقش فعالین چپ جلوگیری کنند. در یک کلام جنبش خرده بورژوائی شهری که با پرچم و هویت اتنیکی- دینی و با بسیج دانشجویان، کارگران و تهیدستان پا بصحنه نهاده است.

در عین حال جنبش روشنائی نویدبخش یک حرکت  تازه ای مبارزاتی در یک جامعه محروم و جنگ زده ای است که دهه ها با جنگ و کشتار متداوم دست و پنجه نرم کرده اند. این حرکت  مانند هر جنبش اجتماعی دیگر با خود فرصتها و چالشهای را  یکجا حمل می کند. جنبش روشنائی اولین حرکت اجتماعی است که حول یک خواست معین رفاهی و با یک شیوه جدید مبارزتی در جامعه بحران زده افغانستان  پا به عرصۀ وجود نهاده است.

1.4 – جنبش روشنائی و فرصتها

جنبش روشنائی از یکسو محصول فضای نسبتن باز و دموکراتیک است که بعد از سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان مخصوصن در شهرهای بزرگ بوجود آمده است و از سوی دیگر این جنبش و یا جنبشهای مشابه آن می توانند در رشد و نهادینه شدن دموکراسی در کشور کمک نماید. تاثیر جنبشهای اجتماعی بر روند دموکراسی و جامعه مدنی یکی از موضوعات مهم و پیچیده درعلوم انسانی و جامعه شناسی است. تاثیر جنبشهای اجتماعی بر دموکراسی بطور مستقیم یک موضوع دشوار و غیرقابل محاسبه و بررسی بوده و جامعه شناسان برای اینکه بتوانند به بررسی  این مسئله در عرصۀ پژوهشی جامه عمل بپوشانند، تاثیر جنبشهای اجتماعی را بر “سرمایه اجتماعی” بمثابه پدیده مشخصتر و قابل ارزیابی مورد مطالعه قرار داده اند. در اینجا قبل ازینکه به فرصتها و پیامدهای جنبش روشنائی بر دموکراسی و جامعه مدنی بپردازیم، به رابطه مقوله “سرمایه اجتماعی” که از دو جهت با جنبش اجتماعی در پیوند است و رابطه علتی یا سببی آن با تغییرات اجتماعی بیشتر قابل بررسی می باشد، را بطور مختصر از نظر میگذرانیم.

“سرمایه اجتماعی” social capital مقوله ای است که برای نخستین بار توسط بوردیو Bourdieu (1983) و کولی ماند Colemand (1988) برای تعریف یک شبکه اجتماعی با ویژه گیهای معین تیوریزه شد. این اصطلاح که بشکل متافوریک از اقتصاد سیاسی اخذ گردیده است، به شبکه اجتماعی اطلاق میگردد که در نتیجه فعالیت مشترک و داوطلبانه بوجود می آید و اعضای شبکه در ضمن اعتماد متقابل به جایگاه و ارزش همدیگر واقفند.  نتایج آمار و اطلاعات سروی ارزش جهانی و اتحاد انجمن جهانی بیانگر اینست که سرمایه اجتماعی بر دموکراسی و دموکراسی بر سرمایه اجتماعی موثر می باشد.

یکی از پیامدهای مهم “سرمایه اجتماعی” برای جامعه اینست که همکاری قوی بین گروه انسانی باعث میگردد تا دولت نتواند مستقیما بر شهروندان ستم روا دارد و فضا را برای اپوزیسیون سازمان یافته فراهم نماید. همچنین این همکاری به آنها تحمل، مصالحه، مشارکت سیاسی و توانائی رهبری را می آموزاند. “سرمایه اجتماعی” هم می تواند در ایجاد دموکراسی کمک نماید و هم در رشد و استحکام یک نظام دموکراتیک مثبت واقع گردد. مهمترین مسئله که آنرا در خدمت نهادینه نمودن دموکراسی قرار میدهد، تولید فضا برای ایجاد و انتشاز دیسکورس انتقادی از رژیم حاکم است. گفتمان انتقادی که بلاخره برای مقاومت در برابر تعدی رژیم، با درجه بالای از سطح سرمایه اجتماعی منبع لازم  برای سازمان جنبش مقاومت و یک حرکت عظیم عمل جمعی  فراهم میگردد.  روابط توام با اعتماد، فضای را بوجود می آورد تا افراد قصد فعالیت ضد دولتی خود را به نمایش بگذارند، در نتیجۀ انتقاد جمعی با یک عمل  جمعی در مقیاس وسیع  فعال و وجود خارجی می یابد (Marwell and Oliver 1993).

منبع سرمایه اجتماعی مانند هر منبع اجتماعی دیگر در ساختار اجتماعی که  فعالین در آن قرار دارند موجود است. رابطه اجتماعی در کنار روابط اقتصادی و رابطه هیرارشی قدرت در جامعه به رابطه اطلاق میشود که خیرخواهی و مساعدت میان افراد توزیع میگردد. “سرمایه اجتماعی” بر اساس یک چنین رابطه ای بنا یافته است که در ضمن پیوند با دو رابطه دیگر ویژگیهای خود را دارد. سرمایه اجتماعی دارای روابط بیرونی و داخلی هردوست که به ترتیب اتصال bridging و پیوند bonding نامیده میشوند. هر قدر یک سرمایه اجتماعی از پیوند محکم درونی برخوردار باشد به همان پیمانه عمل جمعی ناشی از آن میتواند دوامدار و تاثیرگذار باشد و به همان ترتیب هرقدر یک سرمایه اجتماعی از اتصالات بیشتری بهره مند باشد به همان اندازه تاثیرات آن بر کل جامعه بیشتر خواهد بود. برعکس اگر سرمایه اجتماعی فقط در مسیر پیوند درونی خود قرار گیرد و روز تا روز اتصال آن با شبکه های اجتماعی  کل جامعه محدودتر گردد، می تواند برای دموکراتیزه کردن جامعه مضر باشد. “مشارکت سرمایه اجتماعی تا بحال الزامن همیشه مولد نفع به دموکراسی نبوده است” (M. Olsen 1982).

جنبش روشنائی از یکسو محصول سرمایه اجتماعی بوده است که قبلن در میان فعالین اجتماعی هزاره بوجود آمده بود و این جنبش می تواند در آینده باز هم به بازتولید سرمایه یا سرمایه های اجتماعی بیشتری منجر گردد. یکی از پرسشهای اصلی در مورد جنبش روشنائی اینست که  سرمایه اجتماعی برخاسته ازین جنبش در مسیر اتصال با گروه های و نهادهای دموکراتیک و مدنی جامعه افغانستان قرار دارد و یا اینکه بیشتر در لاک قومی و مذهبی خود فرو میرود؟ قراین تا کنون حاکی ازینست که این جنبش در ایجاد روابط با گروهها و نهاد دموکراتیک و مدنی فراتر از مرزهای قومی و مذهبی پیشرفت قابل توجه نداشته است. رهبران و فعالین این جنبش تاکنون نتوانسته اند که همسوئی گروه ها و نهادهای دموکراتیک سایر اقشار و گروههای اتنیکی افغانستان را بخود جلب نمایند. جنبش روشنائی با وجود تلفات سنگین فقط در محدوده هزاره ها و آنهم  در محدودۀ گفتمان “ملی – مذهبی” توانسته راه باز نماید. چالشهای این جنبش موضوع  بعدی است و درینجا باید اضافه نمود که جنبش روشنائی هنوز در مرحله آغازین فعالیت خود قرار دارد  و هنوز امکان این را دارد که رفع تبعیض قومی را بحیث یک خواست ترقیخواهانه و دموکراتیک به خواست و گفتمان همه نیروهای ترقیخواه و دموکرات افغانستان تبدیل کند.

یکی از دستاوردهای مهم اجتماعی این جنبش کنارزدن و به حاشیه راندن رهبران جهادی و سنتی جامعه هزاره بوده است، حادثه ایکه تاکنون با تاسف در میان دیگر گروههای قومی و اتنیکی افغانستان بوقوع نه پیوسته است. سرکردگان احزاب جهادی که با حمایت امریکا و متحدین دوباره بعد از سرنگونی طالبان بقدرت رسیدند، ازهمان ابتدا بقدرت رسیدن تا بحال بحیث یک عامل اصلی بی ثباتی و مخالف آزادیها و پیشرفتهای سیاسی و اجتماعی عمل کرده اند. تضعیف و منزوی شدن رهبران جهادی و سنتی توسط مردم و نیروهای ترقیخواه سیاسی و اجتماعی بیانگر یک تغییرجدی در جامعه است. ادامه این روند در میان اقوام و توده های مناطق دیگرافغانستان یک شاخص خوبی در قوام یافتن دموکراسی و جامعه مدنی میتواند باشد، واقعیت که حتی تصورآن رویای خوش کنونی حاکمان جهادی و سنتی را به  یک کابوس هولناک مبدل خواهد کرد.  نظام دموکراتیک موجود یک پروژه یا برنامه بود که توسط غرب و “جامعه جهانی” در افغانستان پیاده گردید و لهذا ثمرۀ عملی آن  یک دموکراسی نیم بند، ناپایدار، فاسد است که اکنون مردم کشور آنرا با خون دل تجربه میکنند.  تجربه چند دهه در افغانستان بیانگراین حقیقت است  که برای یک تغییر پایدار و مثبت نقش فعالانه مردم یک عامل بنیادی و ضروریست، نقش که در بهترین حالت خود را با جنبشهای اجتماعی از پائین ظاهر میسازد. حوادث و نارضایتی گسترده مردم ار رژیم حاکم دال براینست که ظرفیت بالقوه چنین تغییرات از پائین درجامعه امروز  از هر زمان دیگر بیشتراست. اما آنچه درین میان اهمیت دارد، تبدیل نمودن چنین ظرفیتهای به یک فرصت واقعی و تاریخی می باشد  که جنبش روشنائی اینک درین مسیر پر پیچ و خم آن شجاعانه گام نهاده است.

4. 2 – جنبش روشنائی و چالشها

جنبش روشنائی هم از درون و هم از بیرون با دشواریها و چالشهای جدی روبروست، سنتز و پیامدهای مبارزه درین در دو عرصه است که سرنوشت این جنبش را در آینده رقم خواهد زد.  درینجا من سعی میکنم به مهمترین معضلات این حرکت اشارات و تحلیل مختصر داشته باشم که بررسی مفصل انها از ظرفیت این مقاله بیرون است.

مهمترین چالش که جنبش روشنائی در بیرون به آن مواجه می باشد، حکومت قومگرا، انحصارگرا، فاسد و ناتوان “وحدت ملی” است. دولت قومگرا که در پی تامین منافع قومی و گروهی خود در تلاش است هیچگاه  به سادگی با خواست و مطالبه که جنبه قومی دارد، تن نخواهد داد. رژیم ائتلافی قومی نگران آنست که هرگونه  کوتاهی درین عرصه معادل با از دست دادن حامیان اصلی این حکومت است. به یک معنی در شرایط کنونی مطالبه جنبش روشنائی، تغییر مسیر برق وارداتی توتاب،  به یک رقابت و منازعه اتنیکی و حیثیتی تبدیل شده است. تحقیقات درین عرصه بیانگر اینست که  دولتهای ضعیف و انحصارگر با جنبشهای اجتماعی معمولن  از در غیر رسمی و غیرجدی وارد معامله میشوند،  در حالیکه رژیمهای قوی و الحاقگرا با جنبشهای اجتماعی با شیوه رسمی و جدی تمایل دارند. ضعف و فساد گسترده درین دولتها بیشترین موثریت و قدرت عمل را از آنها میگیرد و لهذا دولتهای نامبرده درمعامله با اپوزیسیون خود با بی مسئولیتی تمام برخورد میکنند. در شرایط امروز افغانستان دولت “وحدت ملی” آنقدر ناتوان و غیرمسئول است که حتی از تامین امنیت یک تظاهرات در پایتخت کشور برآمده نمی تواند. این وضعیت بجای آنکه با یک تعامل سازنده با یک جنبش منجر گردد، فاصله و تضاد را افزایش می بخشد. در حالیکه موجودیت و شکل گیری جنبشهای مانند جنبش روشنائی به تحکیم پایه های سیستم موجود میانجامد. 

فرصت سیاسیpolitical opportunity، که در بالا به آن اشاره شد، تنها به مشخصات یک رژیم سیاسی خلاصه نگردیده، بلکه شامل تمام زمینه سیاسی در یک جامعه میشود.  شرایط و نیروهای بالقوه برای تغییرات مثبت از پائین در جامعه افغانستان موجود است اما از شرایط و نیروهای بالقوه تا به بالفعل گردیدنن تفاوت و فاصله ی زیادی وجود دارد. چالش دیگرجنبش روشنائی، شیوه نگرش و برخورد نیروهای تحول طلب و توده های مردم و میدیا به این جنبش است. سلطه دین و ناسیونالیسم قومی آنقدر در جامعه امروز افغانستان قوی و در موقعیت برتری قرار دارد که نه رهبران جنبش روشنائی میتواند فراتر از آن فکر و عمل کنند و نه رهبران و فعالین متعلق به گروههای اتنیکی دیگر میتوانند این جنبش را در خدمت تحولات مثبت و نهادینه سازی جامعه آزادتر و عادلانه تر کمک و یاری رساند. بدترازآن محکوم نمودن نفس اعتراض اجتماعی و مقصردانستن رهبران جنبش روشنائی در تظاهرات دوم اسد است که به فاجعه انجامید و درین مورد حکومت، ارتجاع سیاسی و بخش از روشنفکران سراز گریبان واحدی در آورده اند. یک چنین ادعا از جانب دولت و مرتجعین قابل درک است اما طرح چنین ادعاها از جانب روشنفکران معنی جز دنباله روی از دیسکورس حاکم اتنیکی چیز دیگری نمی تواند باشد. فاجعه دوم اسد، نشان داد که تروریستهای اسلامی و همدستان جنایتکار آنها  در تشخیص منافع درازمدت و تعیین دوست و دشمن از بعضی روشنفکران ترقیخواه از شم سیاسی بالاتری برخوردارند.

رهبران و نیروهای سنتی هزاره با آنکه جایگاه قبلی خود را از دست داده اند اما این بمعنی این نیست که آنها چالش برای جنبش روشنائی و جنبشهای تحول طلب دیگر در آینده نخواهند بود. آنها کماکان از حمایت دولت، رهبران و احزاب سنتی و جهادی دیگر مستفید اند و هنوز حامیان محلی و منطقوی خود را دارند. آنها از هر امکان چه داخلی و خارجی سود خواهند برد تا جایگاه از دست رفته خود را مجددن بدست آورند. آنها هم اکنون با همکاری دولت سعی مینمایند وجهه از دست رفته خود نزد مردم را ترمیم کنند و بطور موذیانه و بلاوقفه در پی نابودی، تضعیف و یا مهار جنبش روشنائی اند. باید اضافه نمود که درین میان طیف از ناسیونالیست بیطرف و “خیرخواه” هزاره نیزموجود است که نفع “قوم” را دراتحاد قوم می بینند و لهذا مصرانه در پی اتحاد مجدد رهبران سنتی و جنبش روشنائی می باشند. یک چنین خواست “خیرخواهانه” در عمل بمعنی تعطیل جنبش و دفاع از جایگاه و نقش ترک برداشته رهبران سنتی و جهادی است. بهترین معیار در تشخیص یک موضع  پیامد عملی و اجتماعی آنست.

جنبش روشنائی مانند هر حرکت اجتماعی دیگر نمیتواند از چالشهای درونی مبرا باشد و دشواریهای درونی با توجه به عدم توفیق این حرکت در عمل و نیزفاجعه دوم اسد که ضربه سنگین را در پی داشت، یک امر اجتناب ناپذیر بنظر میرسد. این ضربه تا آن حد سنگین بود که به احتمال زیاد اگر حمایت مادی و معنوی هزاره خارج از کشور نمی بود، از جنبش روشنائی بعد از آن فاجعه یک خاطره تلخ و دردناکی بجا میماند.  باور به پیروزی و متغییر “اثربخشی” عامل مهم در ایجاد و ادامه فعالیت یک جنبش وعمل جمعی است و شانس شرکت حامیان جنبش را بالا می برد. جنبش روشنائی یک ائتلاف از ناسیونالیستهای مذهبی و غیرمذهبی هزاره است. یک ائتلاف که هنوز جناح مذهبی با جا انداختن هر چه بیشتر ارزشهای مذهبی و سنتی بجا مانده از حزب وحدت، جناح اصلی و حاکم این حرکت را میسازد.این جناح با بهره برداری از امکانات مادی و معنوی (بسیچ منابع) و سمبولها مانند “مصلی مزاری” و تصاویر و نام “مزاری” و دیسکورس حاکم “قومی- مذهبی” در پی تحکیم هرچه بیشتر موقعیت برتر شان می باشند. جناح مذهبی  تاکنون موفق شده اند تا با برجسته نمودن و تقدس سازی “مزاری” (هژمونیسم فکری) نه تنها فعالیت امروز خود را با گذشته پیوند دهند و جنبش روشنائی را ادامه فعالیت درست و خالصانه حزب وحدت معرفی کنند، بلکه با ایجاد چنین چهارچوب framing  در بیان واقعیت، رهبری و هژمونی سیاسی و ایدئولوژیک خود را بر دیگران تحمیل نمایند. این هژمونیسم فکری را حتی در خارج از کشور میتوان مشاهده نمود. تظاهرات هواداران جنبش روشنائی در بروکسل و گردهمائی های شان در شهرهای دیگراروپائی درسال قبل بخاطر مصادف شدن آن با ایام محرم  با منع کف زدن همراه بود و یا اینکه جلسات آنها در بسیاری شهرهای اروپائی درمساجد که صفوف زنان و مردان باید از هم جدا باشند، برگذار میگردد.

جناح مذهبی و غیرمذهبی با شیوه های که رهبران موجود جنبش در پیش گرفته است، بمشکل خواهند توانست کار مشترک را در یک چشم انداز طولانی از پیش برده و موفق به ایجاد و رشد “سرمایه اجتماعی” واحد گردند. فشارهای رهبران سنتی با اتهامات مانند بی دینی و میگساری رهبران جدید در گذشته یکی ازعلل روآوردن رهبران جنبش به فعالیتهای دینی بود و در مواردی با اعتراض فعالین و هواداران لائیک این جنبش مواجه گردید. هر قدر جنبش از سیاست و اهداف رهبران سنتی و احزاب سنتی و جهادی فاصله گیرد، به همان اندازه ارزشها و سمبولهای ناسیونالیستی – مذهبی بیشتر رنگ خواهد باخت. یا بعبارت دیگر هرقدر این جنبش با جنبش دموکراتیک و مدنی کشور متصل گردد و “سرمایه اجتماعی” آن بتواند پلها و اتصالات را با شبکه های غیرملیتی و دموکراتیک بوجود آورد، هویت قومی و مذهبی جنبش کمرنگتر خواهد شد. چگونگی برخورد به این معضله و چالشهای دیگری که در بالا به آن اشاره شد، سرنوشت این جنبش و جایگاه آنرا در تحولات آینده سیاسی و اجتماعی کشور تعیین خواهد کرد.

3.4 – چشم انداز جنبش روشنائی

جنبش روشنائی یک پدیده مهم سیاسی و اجتماعی درتحولات چند دهه اخیر در کشوراست. اولین بار است که هزاران انسان با اتحاد حول یک خواست معین  به یک حرکت جمعی دست به اعتراض میزنند. جنبش روشنائی اگر از سوئی نتیجه یک فضای نسبتن بازسیاسی است اما از سوی دیگر حرکت است که می تواند بر پروسه و روند آزادیخواهی کشور تاثیر مثبت بجا نهد و به نهادینه نمودن ارزشها و شیوه های مبارزه دموکراتیک در کشور کمک نماید. اما برای واقعیت بخشیدن به این امکان ضرورت به پارامترهای معین می باشد که رهبری آگاه و محیط مناسب سیاسی مهمترین آنهاست. رهبری، “سرمایه اجتماعی” و سازمان های جنبش می توانند با ایجاد روابط با سازمانهای و نهادهای دموکراتیک جامعه جنبش را از محدوده قومی و مذهبی فراتر ارتقا بخشیده و بر تحولات جامعه در کل تاثیرگذارسازد. تضعیف و به حاشیه راندن جناح مذهبی و محافظه کار از یکسو و تقویت نیروهای آزادیخواه و پیشرو جنبش از سوی دیگر می تواند جنبش روشنائی به یک الگو و چشم انداز مبارزات دموکراتیک تبدیل نماید. اگر نیروهای پیشرو و آزادیخواه  بخواهند و قادر گردند که مسئله تبعیض و نابرابر قومی را بمثابه یک خواست و مطالبه آزادیخواهانه وانسانی به گفتمان اجتماعی کل جامعه افغانستان تبدیل کنند، نقش و موقعیت نیروهای محافظه کار بسرعت کاهش یافته و جنبش واقعن به جنبش روشنائی سراسرجامعه تبدیل خواهد گشت. این جنبش نباید با “خط قرمز” سازی یک یا چند خواست مشخص، رفع تبعیض و برابری اقوام و ملیتهای ساکن افغانستان را تحت الشعاع آن قرار دهد. همه تلاش و بقای یک جنبش را تابع یک خواست مشخص قرار دادن، نه فقط محدود نمودن دامنه جنبش بلکه شکنندگی و ضرر های را در پی دارد. اگر مسئله اصلی فرق است نه برق، باید خود را در شعار و مطالبات این جنبش منعکس سازد. گرچه مسئله مشخص و کنکرت بمثابه تجلیگاه ذات و روند حاکم اجتماعی، باید سرآغاز یک حرکت و نقطه شروع باشد اما توقف درآن دامنه حرکت را محدود و ناپایدار میسازد.

کیفیت رهبری و عملکرد جنبش یک رابطه ای دوجانبه است. اگر فعالین و رهبران پیشرو این جنبش در داخل و خارج کشور با پیوند زدن رفع ستم و تبعیض ملی با خواست های برابری طلبانه و آزادیخواهانه کل جامعه موفق گردند، درآنصورت نقش و موجودیت جناح و نیروهای محافظه کار مذهبی دررهبری و بدنه جنبش بخودی خود تقلیل می یابد. سمت گیری مثبت این جنبش تنها یک امر درونی نه بلکه به نیروها و نهادهای مدنی کل جامعه بستگی دارد. باقی ماندن این حرکت در چهارچوب اتنیکی و قومی دیدن آن به ناتوانی و عقبماندگی جنبش آزادیخواهی و برابری طلب جامعه رابطه دارد. یک جنبش آزادیخواهی در یک بستر سیاسی قومی و اتنیکی نمی تواند شکل و شمائل قومی بخود نگیرد. لهذا سهم فعال و رابطه فعال جامعه مدنی و نهادهای دموکراتیک غیر قومی می توانند در تعیین سرنوشت این جنبش نقش مهم بازی نمایند.

چشم انداز دومی باقی ماندن این جنبش در قالب ملی – مذهبی آنست، واقعیت که تاکنون وجود داشته است. افراد و محافل مذهبی و ناسیونالیست که تا این لحظه خط و مسیر این جنبش را تعیین میکنند، خواهان نگاه داشتن جنبش با وضعیت فعلی آنست و چه بسا بیش ازین میخواهند جنبش را محدودتر و به انحطاط بکشانند. این جنبش آنگاه به انحطاط کامل کشیده خواهد شد که پل ارتباطی خود را نه با محافل و نهاد پیشرو جامعه بلکه با سرکردگان سنتی و مطرود برقرار سازند[۸]. این خطر واقعی است چون زمینه های عینی و ذهنی این آلترناتیف هنوز از میان نرفته است.

رهبران سنتی از هر امکان استفاده خواهند کرد تا موقعیت و نفوذ از دست رفته را دوباره بدست آورند و کنارآمدن با جنبش روشنائی و کنترول آن مهمترین گزینه به شمار می آید. از قراین چنین بر می آید که آنها از یکسو بر جنبش با اشکال متفاوت فشار می آورند و از از سوئی دیگر با دادن امتیازات معین میخواهند فاصله خود را با آنها کمتر سازند. رهبران مذهبی – ملی جنبش روشنائی از یکسو با جازدن در محدوده خود و از جانب دیگر با از دست دادن مهمترین ابزار اعتراض و وارد نمودن فشار بر دولت یعنی تظاهرات شهری، تحت فشارقرار دارند. تظاهرات بیرون مرزی جنبش روشنائی تاکنون انعکاس گستردۀ نداشته است و تاهنوزدرهمان چهارچوب قومی و مذهبی منعکس یافته است. ادامه  و حفظ جنبش در یک چنین وضعیت مشکل است و رهبران جنبش روشنائی راههای بیرون رفت ازین وضعیت را تحت بررسی دارند که سازش با رهبران سنتی  میتواند یکی از گزینه ها باشد. هرگاه این جنبش در چهارچوب قومی – مذهبی گیر نماید و سرمایه اجتماعی خود را بوحود آورد در آنصورت پیوند درونی آن بیشتر و روابط بیرونی آن کاهش خواهد یافت. آنگاه جنبش روشنائی نه عامل مثبت  در  رشد دموکراسی و ترقی بلکه در جهت عکس آن سیر خواهد کرد و در نهایت خود جنبش نیز به یک گروه حاشیه ای استحاله خواهد کرد. یک جنین چشم انداز و سناریو، بدترین سرنوشت است که یک جنبش اجتماعی می تواند  به آن گرفتار آید.

5- نتیجه گیری

اعتراضات دو سال اخیر نشان داد که جامعه افغانستان گرهگاه تضاد ها و دارای پتانسیل و ظرفیت عظیم تحول و تغییر از پائین است. این حوادث نشان داد که واقعیت سیاسی افغانستان با جنگ، دو قطب دولت و حامیان آن و طالبان و متحدین آن خلاصه نمیشود بلکه جبهه سومی در حال شکلگیری است. جبهه از از درون شهرها سر بلند کرده تا تغییرات را نوید دهد که هیچ نیروی ارتجاعی و ستمگر در آن ذینفع نباشند. این اعتراضات زنگ خطر را برای آنانیکه از بی تفاوتی و استیصال مردم در مکنت اند، بصدا درآورد. این اعتراضات این امید را زنده کرد که مردم میخواهند در تعیید سرنوشت شان فعالانه ذیدخل باشند.

آنچه حوادث دو سال اخیر را از دیگر حوادث متمایز میسازد، تبدیل شدن این اعتراضات به یک جنبش اجتماعیست، جنبش که هنوز داعیه خود را از دست نداده و میکوشد مرزهای قدرت و امتیازات را بازتعریف کند. اینکه بخش از انسانها در حدی از آمادگی میرسند که حرکت جمعی را از پائین سازمان دهند با صاحبان قدرت در میافتند تا مرزهای قدرت و امتیازات را از نو توزیع کنند، نماد و جلوه از بیداری و شکوفائی یک جامعه است. جنبش اجتماعی که جلوه این بیداری است، نه پدیدهای خلق الساعه و تصادفی بلکه محصول و عصارۀ یکسری تحولی است که در طی یک پروسه و در نتیجه عوامل و پارامترهای متعدد تکوین می یابد.

درست به همین دلیل اعتراضات دو سال اخیر جنبش روشنائی را به جامعه از خود بجا نهاد، جنبش که زمینه های فکری و مادی آن در نتیجه پیشینه تاریخی و حوادث سیاسی فراهم شده بود. هزاره ها در زمره گروه قومی در کشور است که نه تنها هویت جمعی در میان آنها بیش از سایرین رشد یافته بلکه خود را یک گروه محکوم میدانند که دایمن در معرض تبعیض و بیعدالتی قرار گرفته اند. اعتراضات سیاسی این مردم در سالهای اخیر و از جمله حرکت “تبسم” حس و باور “اثربخشی” عمل جمعی را در آنها تقویت کرد. هویت جمعی، بیعدالتی و حس “اثر بخشی” آن سه متحول اساسی در روانشناسی اجتماعی است که به یک عمل یا اعتراض جمعی که شیرازۀ یک جنبش اجتماعی است، منجر میگردد. در ضمن مساعد بودن فاکتور روانی فوق الذکر نقش شبکه از کادرهای پراتیسن یک جنبش معین اجتماعی یا “سرمایه اجتماعی” را نباید فراموش نمود. وجود این شبکه است که آگاهی و واقعیت از طریق پراتیک جمعی انسان برای تغییر جامعه و ایجاد مناسبات تازه وارد تاریخ و حیات جامعه انسانی میگردد. هر جنبش اجتماعی “سرمایه اجتماعی” خود را می طلبد و بدون “سرمایه اجتماعی” خاص یک جنبش، شکل گیری جنبش اجتماعی مورد نظر غیرممکن است.

جنبشهای اجتماعی رفرمیستی و اصلاح طلب از طریق ” سرمایه های اجتماعی” خود تاثیرات خود را بر دموکراسی و جامعه مدنی بجا میگذارد. جنبشهای اجتماعی از یکسو محصول فضای باز سیاسی و دموکراسی است و از سوی دیگر از طریق سرمایه اجتماعی خود بر پروسۀ و روند دموکراسی تاثیر میگذارد. اینکه این تاثیرات مثبت و یا منفی است بستگی به چگونگی این سرمایه اجتماعی است که میتواند “بیرون گرا” و یا “درون گرا” باشد. سرمایه اجتماعی که متمایل است تا با دیگر نیروهای مدنی و دموکراتیک جامعه بپوندد، به دموکراسی و آزادیهای بیشتر کمک میکند اما سرمایه اجتماعی “درونگرا” نتایج برعکس ببار آورده و میتواند دموکراسی و ارزشهای آنرا تهدید نماید. جنبش روشنائی با آنکه یک جنبش اجتماعی با گرایش مذهبی- قومیست ظرفیت درونگرائی و بیرونگرائی هر دو را دارد. اینکه این جنبش در چه مسیر گام خواهد نها بستگی به تحولات درونی و شرایط سیاسی و اجتماعی دارد که فعالیت خود را در آن به پیش می برد.


[۱] “جنبش روشنائی” همانطوریکه میدانیم یک جنبش اجتماعی ملیت هزاره که با تغییر مسیر برق صادراتی “توتاب” از بامیان به مسیر سالنگ شکل گرفته است و لغو تبعیض را سرلوحه مبارزات خود قرار داده است. اهمیت تحلیل و بررسی این حرکت را در دو مسئله باید دید: اول اینکه این جنبش یک تحول مهم در شکل مبارزات اجتماعی در کشور است و ما در چند دهه اخیر شاهد چنین حرکت اجتماعی برای بیان مطالبات شان نبوده ایم. امکان بروز جنبشهای اجتماعی دیگر در آینده زیاد است. دوم اینکه در مورد جنبش اجتماعی بحث تحلیلی کمتری صورت گرفته است و همه این مفهوم را تا آنوقت میدانند که در مورد آن بحث نکرده اند و همینکه بخواهیم آنرا جدی به بحث بکشیم، نارسائیها و عدم درک این موضوع روشن میگردد.

[۲] در تاریخ معاصر افغنستان بین سالهای 1965 – 1975 را دهه دموکراسی می نامند. درین دهسال یک نظام شاهی مشروطه و اتنخابات پارلمانی وجود داشت. درین دوره آزادی نسبی بیان، تجمع و تشکل برقرار بود.

[۳] از جائیکه دموکراسی موجود افغانستان در خطوط کلی خود تابع ارزشهای دینی است و با دموکراسی لیبرال تفاوت جدی دارد. اصطلاح “دموکراسی اسلامی” را من قبلن در مقاله زیرعنوان ” دموکراسی اسلامی یک مقوله تازه” مورد بحث قرار داده ام..

[۴]  “پچاق خربوزه” به پست خربوزه گفته میشود و این اصطلاح توسط شیخ محقق بعد از آنکه صف خود را از جنبش روشنائی جدا کرد در طی یک سخنرانی برای هواداران بکار رفت. پچاق خربوزه یک امکان که بدست آمده و نباید آنرا بی اهمیت دانسته و از دست بدهی.

[۵] خلاصه اگر اقدام جمعی را تابع و متغییرهای هویت، بیعدالتی و اثربخشی را متحول در نظر بگیریم، رابطه خطی زیر را خواهیم داشت:

y=ax1+bx2+cx3+ ϵ

y: اقدام جمعی={ x1:هویت x2:بیعدالتی x3: اثربخشی         برای اینکه این رابطه بتواند درست باشد، متغییرها باید از همدیگر مستقل باشند. همچنین  نیز باید توزیع نورمال داشته باشد: ~ N(0, σ)

[۶] Resource mobilization theory

[۷] گرایش سیکولاریستی در میان جوانان و تحصیل کردگان هزاره بیشتر از سایرین بوده است. یکی از دلایل اصلی این روند عکس العمل به عملکرد رژیمهای اسلامی حاکم در افغانستان و ایران است. مردم هزاره قربانیان حکومتهای اسلامی مجاهدین و طالبان، هردو بوده اند. ترکیب مذهب و قومیت و اکثریت سنی  چشم انداز حکومت مذهبی برای هزاره ها را معادل با محرومیت و قبول ستم رقم زده است. رژیم مذهبی ایران با سرکوب متداوم خود هرگونه جاذبه حکومت دینی را برای جوانان و اکثریت مردم از میان برده است  و در مقابل  به گرایش  سیکولاریستی و ملی جاذبه و مقبولیت بیشتری بخشیده است، روند که حتا شامل حال طلبه ها و روحانیون جوان هزاره نیز میگردد.

[۸] از مدتی است یک نوع “آتش بس” میان رهبران جنبش روشنائی و رهبران حزب وحدت (هر دو شاخه آن) بوجود آمده است و این می تواند نشانه از سازش و روابط دوستانه تلقی گردد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

فیسبوک
تویتر
لینکدین
تلگرام
واتساپ

مطالب تازه

بیانه اتحاد

اتحاد مبارزان سوسیالیست

هژمونیسم امپریالیستی غرب بر جهان در حال فروپاشی است؛ سلطه‌ای که با خود جنگ‌ها، رنج‌ها و نابرابری‌های زیادی به همراه داشته است. امپریالیسم سرمایه‌داری جهان

افسانه آریایی

پيشينه ايدئولوژيکی رايش سوم نويسنده: ايوا تالمداژ برگردان: زلمی کاوه بحران رايش سوم تنها جهش راديكال نبود بلکه يک تغيير شكل دولت آلمان محسوب ميشد

مقوله‌ی امر مشترک و مقوله‌ی ملتيتود در درون هم قرار داشته و تمايل در هم‌آميختگی و ابهام دارند.

درباره‌ی‌ کتاب «امر رفاه مشترک»

آنتونیو نگری، جامعه شناس و فیلسوف مبارز، در اول آگوست سال ۱۹۳۳ در پادوای ایتالیا به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات، در همان شهر به تدریس فلسفه‌ی سیاسی مشغول شد. او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان اتونويست‌ها شناخته می‌شود.