جنگ در اوکراین

مطالب مرتبط

موضوعات مرتبط

جنگ در اوکراین یکی از نقاط عطف در نظم جهانی عصر ماست. این جنگ نه فقط اختلافات گسترده‌ای را در سطح جهان پدید آورده است بلکه اختلافات و سردرگمی عجیبی نیز در میان نیروهای چپ و طبقه‌ی کارگر جهان ایجاد کرده است. یک سال پس از بروز این جنگ، پرسش اصلی این است که دامنه‌ی این جنگ به کجا خواهد کشید؟ آیا به یک گفتگو برای صلح و یا به یک جنگ جهانی دیگری خواهد انجامید؟ هنوز کمتر کسی به امکان دوم می‌اندیشد چون که حتی تصور آن وحشتناک است و ابعاد ویرانگر یک چنین جنگ و تبعات آن فوق‌العاده عظیم وغیرقابل پیش‌بینی می‌باشد. این‌که بشر به دست خود مدنیت و هستی خویش را متلاشی سازد، با منطق و روان‌شناسی معمول انسانی جور درنمی‌آید. در صورت وقوع جنگ سوم جهانی، در واقعیت امر، برنده‌ای وجود نخواهد داشت و شاید همین مسأله یکی از عوامل اصلی در جلوگیری از بروز آن باشد. تا کنون این جنگ خسارات زیادی به اوکراین و روسیه و سراسر جهان وارد نموده است.  منطق و سیاست که این مصیبت را به‌وجود آورده و در دوام آن می‌کوشد، چه منطق و سیاست است؟ منطق که حتی با منطق اقتصادی سرمایه‌داری شرایط عادی نیز هم‌خوانی ندارد. این منطق جز منطق امپریالیسم سرمایه‌داری نیست، منطق قلمروی یا همان سیاست ژئوپولیتیکی امپریالیستی.

منطق امپریالیسم سرمایه‌داری دربرگیرنده‌ی منطق سرمایه و منطق قلمرو هردو است که در عین تمایز از هم، وجود یکی موجودیت دیگری را الزامی می‌سازد. دو قطب یک تضاد دیالکتیکی که تعیین‌کننده‌ی ماهیت عملکردهای امپریالیسم سرمایه‌داری است. منطق سرمایه، منطق اقتصادی سرمایه‌داری است که خود را در پروسه‌ی انباشت و خودافزایی سرمایه نشان می‌دهد. این منطق که توسط بنگاه‌های اقتصادی به پیش برده می‌شود، پایه و اساس سلطه‌ی سیاسی و قلمروی سرمایه را که توسط دولت سرمایه‌داری اجرایی می‌شود، تشکیل می‌دهد. منطق اقتصادی سرمایه‌داری بر خلاف منطق سیاسی عمدتا برون‌گراست، مرزها را نمی‌شناسد و قانون گرایش نرخ نزولی، سرمایه را دایما به توسعه ساحه‌ای نفوذ وا می‌دارد. منطق قلمرو بر خلاف منطق اقتصادی به‌طور عمده درون‌گراست و به حفظ قلمرو خود و دفاع از آن در برابر دول رقیب تمایل دارد. این دو جهت تضاد در ضمن هماهنگی از استقلالیت نسبی نیز برخوردارند. تغییر در منطق قلمروی از حفظ مرزها به توسعه‌ی آن که عمدتا در خدمت منطق اقتصادی قرار دارد، به جنگ و بحران‌های سیاسی دامن می‌زند. بحران‌های سیاسی که می‌تواند علت و یا معلول یک بحران اقتصادی باشد. خلاصه بحران منطق قلمرو به بحران منطق اقتصادی و یا برعکس آن می‌تواند منجر گردد.

در شرایط غیربحرانی، این دو منطق در ضمن تمایز و استقلالیت نسبی، به‌گونه‌ی طبیعی مکمل همدیگرند. تا وقتی که منطق اقتصادی سرمایه‌داری به موانع بر نخورد و بتواند تامین‌کننده‌ی هژمونیسم سیاسی آن باشد، وظایف دولت‌های سرمایه‌داری به کارکرد دیپلماسی معمول دولت‌های سرمایه‌داری محدود می‌گردد و جامعه خود را در یک وضعیت صلح امپریالیسم سرمایه‌داری می‌یابد. اما اگر برعکس بخش یا منطق اقتصادی با چالش‌های جدی مواجه گردد، دولت‌های امپریالیستی برای رفع موانع و پیشگیری از افول بیشتر فعالانه به میدان می‌آیند تا بتوانند یا به حفظ و یا تغییر وضعیت به نفع منطق اقتصادی ممد و کارساز گردند. فعال‌شدن دولت‌ها در این مواقع عمدتا خود را به شکل مداخلات در امور کشورهای دیگر و یا به شکل جنگ تبارز می‌دهند. هدف اصلی جنگ‌های امپریالیستی را هژمونیسم سیاسی و اقتصادی تشکیل می‌دهد. جنگ اوکراین و رویارویی غرب با روسیه در چارچوب این منطق قابل بررسی است. گرچه اتفاق نظر در اطلاق کلمه‌ی امپریالیسم بر روسیه امروز وجود ندارد، اما منطق قلمرو و استفاده از قدرت نظامی و زور بنا بر سابقه‌ی امپراتوری این کشور دایما کاربرد فعالانه و موثر برای رژیم‌های سیاسی این کشور داشته است.

سقوط اتحاد جماهیر شوروی نمونه‌ی غیرمترقبه‌ای در آرایش قدرت و سیستم نظم جهانی پدید آورد. سقوط که بر خلاف جنگ اول و دوم جهانی نه در اثر یک جنگ بزرگ بلکه بیشتر در نتیجه‌ی عوامل درونی رخ داد و جهان ما برای یک مدت نه چندان طولانی وارد یک دوره از «نظم نوین» جهانی تک‌قطبی به سرکردگی ایالات متحده امریکا شد (نقش جنگ نیابتی غرب در افغانستان علیه اتحاد شوروی که پروسه‌ی فروپاشی آن را سرعت بخشید، نیز نباید ازیاد برده شود). وضعیت جدید با درنظرداشت درهم‌تنیدگی عظیم سرمایه جهانی، به‌ویژه سرمایه مالی، دیدگاه‌های نظیر تیوری امپراتوری عمدتا بر مبنای منطق اقتصادی را دراوایل قرن جاری به میان کشید که نقش دولت‌های امپریالیستی یا منطق قلمروی را در تحولات جهان پسا جنگ سردی کمرنگ و تقریبا به فراموشی می‌سپرد. تیوری که نمی‌تواند به‌درستی  تحولات موجود جهان را توضیح دهد. پروسه‌ی انباشت و سودآوری سرمایه تابع فاکتورهای زمانی و مکانی است که به نوبه‌ی خود با پارامترهای اقتصادی و سیاسی چون زیرساخت‌ها، نیروهای تولیدی ارزان و پیشرفته و همچنین برنامه‌ریزی‌های مؤثردولت‌ها همراه می‌گردند. از همین‌رو مناطق جدیدی اقتصادی سر بلند می‌کنند، مناطق که جز قلمرو یک دولت یا یک پیمان سیاسی-نظامی‌اند و بدین طریق نیز نقش و منطق سیاسی در پیوند با منطق اقتصادی برجستگی می‌یابد. «گرایش توسعه‌ی ناموزون ویژگی حادث سرمایه‌داری نیست. این گرایش در ذات نظام سرمایه‌داری است. در دنیای واقعی، سرمایه‌داری به حرکت در نظام جهانی گرایش دارد، درحالی‌که به‌رغم حضورانواع عوامل حادث، دسترسی به سرمایه‌گذاری و بازار توضیح نابرابری به لحاظ جغرافیایی دارد» (ف. نعمانی و س. بهداد). لنین در نقد تیوری اولترا امپریالیسم کائوتسکی می‌گوید که تحلیل سیاسی بر روی اولترا امپریالیسم عمیقا گمراه‌کننده است، چون‌که پویایی تکامل سرمایه‌داری پیوسته توزیع جهانی قدرت را تغییر می‌دهد و به دوره‌های بی‌ثباتی منجر می‌شود و تلاش برای درهم‌آمیزی سرمایه‌های متعدد و تلاش برای بناکردن دولت فراملی را تضعیف می‌کند.

ازاوایل قرن جاری معلوم بود که در آینده‌ی نه چندان دور قدرت اقتصادی شرق در کل و چین به‌طور خاص بر اقتصاد غرب چیره‌گی می‌یابد. اقتصاد غرب توانایی مقابله با این روند را به دلایل متعدد از جمله مؤثریت تولیدی نداشته و پیامدهای بعدی این غلبه، به چالش کشیده‌شدن هژمونیسم غرب اعم از سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی را نیز شامل خواهد شد. غرب و در رأس آن ایالات متحده برای جلوگیری از یک چنین سناریو، سال‌ها قبل در مناطق حساس ژیوپولیتیکی جهان به حضورمستقیم نظامی و ایجاد پایگاه‌ها متوسل شده بودند. گسترش ناتو به‌سمت شرق، مداخله‌ی نظامی در افغانستان و حمله به عراق، سوریه و لبیا عمدتا در چارچوب این منطق قرارداشت تا با کنترل‌کردن مناطق و شاهرگ‌های اصلی انتقال انرژی و تجارت، سلطه‌ی سیاسی و سود اقتصادی موردنظرشان را در بلندمدت محفوظ نگهدارند.

مداخله و حضور نظامی امریکا و متحدین در افغانستان و خاور میانه به دلایل متعددی نتایج مطلوب برای غرب در پی نداشت و خروج مفتضحانه‌ی آن‌ها از افغانستان برگ برنده‌ای هژمونیسم غرب، باور به قدر قدرتی نظامی آمریکا و ناتو را شدیدا زیر سوال برد. از سوی دیگر، روسیه که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی خود را اهانت‌شده می‌یافت و گسترش ناتو به‌سوی شرق را تهدید جدی برای امنیت خود می‌دانست، فرصت را مغتنم شمرده، دست به حمله‌ی نظامی به اوکراین زد، تا به اردوی شکست‌خوردگان، شکست و تحقیر تازه‌ای را وارد نماید. روسیه در دهه نود پس از فروپاشی شوروی توسط غرب با شیوه‌های متفاوت تحقیر گردید. به روس‌ها وعده داده بودند که با سقوط کمونیسم وضع‌شان بهبود خواهد یافت، زیرا مزایای بازار آزاد و پویایی اقتصادی مدل غرب در سراسر کشور توسعه خواهد یافت. اما روسیه در عمل عکس آن را تجربه نمود. «برخلاف آنچه در سال ۱۹۴۵ در مورد جاپان و آلمان غربی اتفاق افتاد، هیچ تلاشی نشد تا مردم و اقتصاد روسیه را در نظام جهانی ادغام شوند و توصیه‌ی صندوق بین‌المللی پول و اقتصاددانان برجسته‌ی غربی این بود که «شوک درمانی» نولیبرالی، معجون جادویی این گذار، را بپذیرند. هنگامی که این کار نتیجه نداد، نخبگان غربی بازی نولیبرالی مقصرشمردن قربانیان را به کار گرفتند مبنی بر این‌که سرمایه‌ی انسانی خود را به‌درستی توسعه نداده‌اند و …» (دیوید هاروی). به نقل از دیوید هاروی، بوریس کاگارلیتسکی واقعیت را این‌گونه توصیف کرده بود: با پایان جنگ سرد، روس‌ها بر این باور بودند که با یک هواپیمای جت به پاریس می‌روند تا این‌که اواسط پرواز به آن‌ها گفته شد «به بورکینوفاسو خوش آمدید».

حمله نظامی روسیه بر اوکراین به‌جای آن‌که صف شکست‌خوردگان را بیش ازین متشتت و آشفته سازد، نتیجه برعکس به‌بار آورد. غرب بار دیگر تحت رهبری ایالات متحده امریکا متحد شد و فضای جنگ سرد بار دیگر غرب را فرا گرفت. ناتوی که به گفته‌ی مکرون رئیس‌جمهوری فرانسه، دچار مرگ مغزی شده بود، دوباره متحد و فعال گردید. غرب که به هیچ‌صورت آمادگی روانی قبول یک شکست خفت‌بار دیگری را نداشت، تمام‌قد به حمایت از اوکراین برخاست. جنگ اوکراین از همان آغاز به یک جنگ نیابتی غرب علیه روسیه و به یک نقطه‌ی عطف در نظم موجود جهان تبدیل گردید. اولاف شولتس صدراعظم آلمان در پیامی در آغاز این حمله این چنین تصریح کرد: «حمله‌ی روسیه به اوکراین یک نقطه عطف است. این کار روسیه، کل نظم به‌وجود آمده بعد از جنگ جهانی دوم را تهدید می‌کند» (یورو نیوز). تحریم‌های اقتصادی گسترده‌ی غرب بر اقتصاد، نهادها و افراد روسی تاریخا بی‌مانند بوده است اما وابستگی متقابل اقتصاد روسیه و اروپا، به این‌گونه تحریم‌ها نقش شمشیر دولبه را می‌داد. اقتصاد اروپا مخصوصا آلمان که به صدور انرژی از روسیه متکی بود، لطمه‌های شدیدی متحمل گردید. افزایش شدید بهای انرژی، به افزایش سرسام‌آور بهای اجناس و خدمات ضروری انجامید، روندی که ادامه دارد. تورم شدید اقتصاد اروپا را فرا گرفته است و تورم که به افزایش بهره‌ی بانکی و کاهش قدرت خرید شهروندان منجر گردیده است. نتیجه‌ی طبیعی این وضع جز تشدید تفاوت سطح درآمدها و افزایش فاصله‌ی طبقاتی چیزی دیگر بوده نمی‌تواند. اروپا به‌مثابه یک قطب مهم اقتصادی جهان از این وضعیت بیشتر از هر قدرت اقتصادی جهان متضرر می‌گردد و به گفته‌ی یک اقتصاددان امریکایی، اروپا با این رویکرد خود در نقش یک قاره‌ی انتحاری ظاهر شده است.

غرب و روسیه هردو به پیروزی در این جنگ چشم دوخته‌اند. امریکا و متحدین برای حفظ هژمونی و نظم به محوریت غرب به پیروزی در این جنگ نیازمندند. عدم پیروزی در این جنگ آرایش قدرت را در سطح جهان  تا حدی می‌تواند به ضرر سرگردگی غرب و در راس ایالات متحده تغییر دهد. گرچه جهان از مرحله‌ی کوتاه یک قطبی و «نظم نوین» پسا جنگ سردی، سال‌هاست که عبور نموده است، اما برخی معتقدند که عدم پیروزی غرب در این جنگ تغییرات زیادی در نظم جهانی وارد نخواهد کرد. اما حقیقت غیرقابل انکار این است که تشدید و تمدید این جنگ می‌تواند واقعا خطرناک باشد. «این روزها کمبود واقع‌بینی داریم و در آستانه‌ی یک جنگ جهانی هستیم… از سال ۱۹۴۵ زرادخانه‌های هسته‌ای محدودیت‌های مطلقی را برای درگیری‌های جهانی و امکان تغییر اساسی در نظم جهانی پدید آورده است (نگری و هات). هم‌چنین بسیاری از محققین معتقدند که در یک جنگ هسته‌ای برنده وجود نخواهد داشت، اما این نکته را نباید فراموش کنیم که منافع امپریالیستی در صورتی که تشخیص دهد که با جنگ هسته‌ای نیز می‌تواند منافع و سرکردگی خود را حفظ و گسترش دهد، لحظه‌ای در استفاده از آن درنگ نخواهد کرد، اتفاقی که در پایان جنگ دوم جهانی رخ داد. موجودیت زرادخانه‌های هسته‌ای، شانس پیروزی غرب در این جنگ را کاهش می‌دهد و تنها با کمک مالی و تسلیحاتی، از پا درآوردن روسیه کافی نیست و فقط به طولانی‌ترشدن جنگ و تلفات ناشی از آن منجر می‌گردد. طولانی‌ترشدن جنگ احتمالا قبل از این‌که به حاکمیت پوتین خلل وارد نماید، جامعه‌ی غربی را بیشتر دستخوش بحران و بی‌ثباتی خواهد نمود. اعتراضات احزاب اپوزیسیون اعم از چپ و راست بر ضد جنگ و پیامدهای آن از حالا آغاز گردیده است و بدون تردید توسعه می‌یابد. فشارهای اقتصادی ناشی از این جنگ به اعتراضات صنفی و اجتماعی دامن می‌زند. عامل دوم که می‌تواند پیروزی نظامی غرب را در این جنگ سد نماید، فعال‌شدن متحدین روسیه در این جنگ است. چین به تازگی با طرح دوازده ماده‌ای که دربرگیرنده‌ی خواست‌های هردو جناح است، قصد دارد به این جنگ پایان دهد. عدم پذیرش این طرح توسط غرب، می‌تواند حداقل از لحاظ تبلیغاتی و تاثیر بر افکار عمومی در جهان برای غرب هزینه‌آورباشد.

با طولانی‌شدن جنگ و برتری احتمالی غرب در این منازعه، متحدین روسیه از جمله چین را منطقاً برای جلوگیری و تغییر سیر بازی قدرت به نحوی در روند جنگ دخیل خواهند کرد، زیرا با شکست روسیه، نوبت چین و دیگران فرا خواهد رسید. چین هم‌اکنون به بهانه‌ی تایوان و منازعه بر مناطق بحری، توسط امریکا و «ناتوی آسیایی» آن در معرض تهدید قرار دارد و چین با این صف‌آرایی احساس خطر می‌کند. از سوی دیگر، در رقابت واقعی قدرت، این چین است که می‌تواند برتری و هژمونی غرب را به چالش بکشد و چین با میزان نرخ بالای رشد اقتصادی، قادر است طی چند سال آینده به اولین اقتصاد بزرگ جهانی تبدیل گردد. چین وزنه‌ای اصلی اتحاد «بریکس» را تشکیل می‌دهد، اتحاد که درحال تبدیل‌شدن به یک آلترناتیف سیاسی و اقتصادی جدی غرب در سطح جهان است. اخیرا کشورهای مانند عربستان سعودی، مصر، ارجانتین و ترکیه نیز تمایل خود را به پیوستن به این اتحاد ابراز نموده‌اند. اقتصاد چین به تنهایی بیشتراز نیم اقتصاد «بریکس» را تشکیل می‌دهد. «قدرت که سرمایه مالی به چین داده شرایطی آفریده که تحت آن این کشور بخشی از جهان را، به معنای مجازی و حقیقی کلمه، به تصرف خود درآورده است» (حامد سعیدی). طرح راه ابریشم جدید که قصد دارد آسیا را به اروپا و افریقا را با کمربندهای از راه‌های زمینی و آبی وصل نماید، به کابوسی برای هژمونیسم سیاسی و اقتصادی ایالات متحده امریکا تبدیل شده است.

گرچه پایان جهان تک‌قطبی و ختم سلطه‌ی امپریالیستی غرب و امریکا بر جهان به نفع مبارزات طبقاتی و آزادی‌خواهانه در جهان است، اما موضع مستقل کمونیستی در برابر تضادها و بحران جهانی سرمایه‌داری آن خط سرخ است که کمونیست‌ها نباید از آن عدول کنند. در حال حاضر، چپ و کمونیست‌ها در مسأله جنگ اوکراین در یک سردرگمی و دیدگاه‌های متضاد قرار دارند. عده‌ای از احزاب چپ و کمونیست به‌خصوص احزاب کمونیستی «اردوگاهی» به شدت از روسیه و پوتین دفاع می‌کنند. در قطب مخالف بخش دیگری از چپ‌ها و کمونیست‌ها را می‌یابیم که مانند احزاب سوسیال‌دموکرات با غرب و ناتو هم‌صدا استند و جنگ دولت اوکراین را مبارزه برای دموکراسی و حق تعیین سرنوشت می‌دانند که با تهاجم روسیه پامال شده است.  تشت رسوایی دموکراسی غرب به‌طور بی‌سابقه‌ای در مسأله‌ی اوکراین از بام افتاده است و به گفته نگری و هات هیچ چیز خطرناکتراز این نیست که جنگ نیابتی بین قدرت‌های هسته‌ای را به اسم آرمان‌های والایی مانند دموکراسی و حقوق بشر اشتباه بگیریم. مسأله اوکراین از سال‌ها قبل در سیاست ژیوپولتیکی امریکا و غرب از اهمیت منحصربه‌فرد برخوردار بوده است. در سال ۱۹۹۸ برژنسکی استراتژیست دست راستی ایالات متحده نوشته بود که یگانه وسیله‌ی جلوگیری از تبدیل‌شدن مجدد روسیه به یک ابرقدرت، بیرون‌کشیدن اوکراین از دایره‌ی نفوذ آن کشور است. ازهنگ آزوف، نیوفاشیست‌های معلوم‌الحال که ستون فقرات ارتش اوکراین را تشکیل می‌دهد، در تحلیل مدافعان اوکراین به‌طور عمدی غایب است. از جانب دیگر، چپ‌های طرفدار روسیه و پوتین فراموش می‌کنند که پوتین و حزب ناسیونالیست تحت رهبری وی، خواب دوره‌ی تزاریسم را می‌بینند و متحدین آن‌ها را در سطح جهان احزاب و جریان‌های دست راستی و اولترا ناسیونالیست تشکیل می‌دهند.

این دو نگرش انحرافی در میان چپ و کمونیست‌ها در مسئله اصلی تفاوت چندانی ندارند، هردو جریان بر تضاد اصلی کارگران با سرمایه‌داران سایه می‌افگنند و از موضع مستقل طبقاتی، با توسل‌جستن به تاکتیک پروسه‌ی اپورتونیستی، ابا می‌ورزند. «پرو روسی»ها به گرایش انحرافی غالب چپ سنتی یعنی اولویت‌دادن مبارزه‌ی ضد امپریالیستی بر هر مطالبه‌ی دیگری بدون توجه به ماهیت سیاسی اپوزیسیون آن تاکید می‌کنند و آن را در خدمت سوسیالیسم می‌دانند. چپ‌ها و کمونیست‌های «پروغربی»، با علم‌نمودن حق تعیین سرنوشت ملت‌ها، در موضع امپریالیسم غرب و دولت دست‌نشانده و مرتجع اوکراین قرار می‌گیرند. دفاع از حق تعیین سرنوشت در یک جنگ نیابتی امپریالیستی، کشوری که تا خرخره با پول و سلاح امپریالیستی تمویل می‌شود و در خدمت منافع آن قرار دارد، چیزی جز یک شوخی بی‌مزه و یک شگرد ساده‌لوحانه بوده نمی‌تواند. آیا دولت ناسیونالیست اوکراین حاضر است که حق تعیین سرنوشت مناطق دونباسک و کریمیه را نیز به‌رسمیت بشناسد؟ آیا حق تعیین سرنوشت فقط  به مرزهای رسمی کشورها محدود می‌گردد؟ واردشدن به هر منازعه‌ی سیاسی و نظامی از سر منافع ملی، با نگرش کمونیستی در تقابل قرار می‌گیرد. یکی از تفاوت‌های اصلی موضع کمونیستی با گرایش‌های غیرکمونیستی، آنچه در مانیفست حزب کمونیست تصریح گردیده، این است که منافع جهانی طبقه کارگر بر منافع ملی آن باید ترجیح داده شود. منافع جهانی کارگران و توده‌های زحمتکش و محروم جهان در این مسأله و در این مقطع زمانی ختم سریع جنگ است. قربانیان اصلی این جنگ کارگران و اقشار فقیر جامعه مخصوصا کارگران و توده‌های محروم اوکراین و روسیه‌اند.

عدم توجه به منافع کارگران و اقشار زحمتکش و به اضافه تشتت فکری میان چپ و کمونیست‌ها در مسأله جنگ اوکراین، از موانع اصلی در به‌راه‌افتادن یک جنبش ضد جنگ در جهان و به‌ویژه در اروپاست. هژمونیسم سیاسی و ایدئولوژیک دول غربی در به خط کشیدن مردم در مسأله اوکراین گرچه تا کنون موفقانه عمل نموده اما با به درازاکشیدن آن بنا بر منطق واقعیت نمی‌تواند دوام آورد. از هم اکنون اعتراضات و اعتصابات برای بهبود شرایط زندگی در حال شکل‌گیری است. این خواست‌ها باید با مطالبه‌ی توقف جنگ و حل بحران اوکراین از طریق مذاکره با مشارکت نمایندگان منتخب کارگران و توده‌های محروم پیوند یابد. مطالبات این چنینی، از آن‌جایی که با منافع طبقه کارگر و متحدین آن همخوانی دارد، با حمایت آن‌ها همراه خواهد شد و کمونیست‌ها با مواضع کارگری و درست می‌توانند جایگاه و نقش خود را در تحولات ملی و بین‌المللی دوباره به‌دست آورند، نه با دنباله‌روی از جناح‌های متخاصم دول سرمایه‌داری و امپریالیستی. اتحاد و قدرت کمونیست‌ها با پراتیک که بتواند طبقه کارگر را از دنباله‌روی بورژوازی نجات داده و در جهت منافع طبقاتی‌شان بسیج نمایند، در یک رابطه‌ی کامل و مستقیم خطی قرار دارد. کمونیست‌ها هیچ منافعی جز منافع طبقه‌ی کارگر جهانی ندارند.

برای معلومات بیشتر مراجعه شود به:

دولت در جوامع سرمایه‌داری در حال توسعه، فرهاد نعمانی و سهراب بهداد

جنگ در اوکراین و بازآرایی در نظم جهان، حامد سعیدی

ملاحظاتی درباره‌ی رخدادهای اخیر در اوکراین، دیوید هاروی

واقعیت جدید؟ آنتونیونگری و نیکلاس گیل هات

امپریالیسم جدید، دیوید هاروی

انترناسیونالیسم، ضدامپریالیسم و خاستگاه اردوگاه‌گرایی

جنگ نیابتی آمریکا در اوکراین، جان بلامی فاستر، ترجمه‌ی علی اورنگ

این مطلب را به اشتراک بگذارید

فیسبوک
تویتر
لینکدین
تلگرام
واتساپ

مطالب تازه

بیانه اتحاد

اتحاد مبارزان سوسیالیست

هژمونیسم امپریالیستی غرب بر جهان در حال فروپاشی است؛ سلطه‌ای که با خود جنگ‌ها، رنج‌ها و نابرابری‌های زیادی به همراه داشته است. امپریالیسم سرمایه‌داری جهان

افسانه آریایی

پيشينه ايدئولوژيکی رايش سوم نويسنده: ايوا تالمداژ برگردان: زلمی کاوه بحران رايش سوم تنها جهش راديكال نبود بلکه يک تغيير شكل دولت آلمان محسوب ميشد

مقوله‌ی امر مشترک و مقوله‌ی ملتيتود در درون هم قرار داشته و تمايل در هم‌آميختگی و ابهام دارند.

درباره‌ی‌ کتاب «امر رفاه مشترک»

آنتونیو نگری، جامعه شناس و فیلسوف مبارز، در اول آگوست سال ۱۹۳۳ در پادوای ایتالیا به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات، در همان شهر به تدریس فلسفه‌ی سیاسی مشغول شد. او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان اتونويست‌ها شناخته می‌شود.