ذات‌گرايی و نژادباوری فرهنگی

مطالب مرتبط

موضوعات مرتبط

نویسنده: ودود رهروان

نژادپرستی، قوم‌گرایی و بحث «پاسداری» از هویت‌های جمعی، جنجال‌برانگیزترین مسایلی‌اند که اینک افغانستان را به‌سوی بحران پایان‌ناپذیر و مهارناشدنی می‌کشاند. گروه‌های ویژه‌ی قومی (نخبه‌های قومی) با شتاب کم‌سابقه تلاش دارند در میان مردم تخم کینه و نفرت بپاشند، می‌کوشند بی‌باوری قومی را در بین مردم عمیق سازند و کشور را در بحران تباه‌کُن تنش‌های قومی فرو ببرند. هرچند که این وضعیت ریشه‌های تاریخی دارند، اما امروز به حساس‌ترین مرحله رسیده است. نژادپرستی، ملی‌گرایی (قوم‌گرایی) و «پاسداری» از هویت‌های جمعی، مفاهیمی‌اند هم‌ریشه و با «قدرت» رابطه‌ی ناگسستنی دارند.

در این مقاله می‌کوشم نگاهی گذرا داشته باشم به بحث «نژادپرستی» و رابطه‌ی آن با قدرت. هدف اصلی بحث، پرداختن به نژادپرستی نظام‌مند است، باوری که در نتیجه‌ی تلاش‌های مداوم اهرم‌های قدرت در لایه‌های ذهنی گروهی از مردم درباره‌ی گروه «دیگری» از مردم جا گرفته است.

نژادپرستی به‌عنوان ایدئولوژی و باور اجتماعی، مانند هر پدیده‌ی اجتماعی، مفهومی بسیار پچیده است. بنابراین، یافتن تعریف یگانه و همه‌پذیر برای آن دشوار خواهد بود. یکی از دلایل این دشواری، سیال‌بودن مداوم مفهوم آن در درازنای زمان است. به این معنا که ایدئولوژی نژادپرستی، مانند هر مفهوم اجتماعی دیگر، با دگرگونی شرایط اجتماعی ماحول‌اش به‌صورت مداوم دگرگون می‌شود و اشکالی نو به خود می‌گیرد. افزون بر آن، نژادپرستی در هر جامعه نظر به ساختارها و روابط درونی آن جامعه، اشکال ویژه‌ای به خود می‌گیرد. با این‌حال، آن‌گونه که در آمریکای شمالی و آفریقای جنوبی بوده است، نمی‌تواند در انگلستان و فرانسه بوده باشد. به همین سان، نژادپرستی در کشورهای یادشده را نمی‌توان با نژادپرستی در افغانستان و ایران یکسان دانست. بنابراین، دشوار است که آن را در تعریفی گنجاند که همه ویژگی‌هایی که در آن بازتاب یافته، در هرجا و هرزمان اعتبار داشته باشد.

با وجود این دشواری و پیچیدگی، اکثریت دانشمندان و پژوهشگران علوم اجتماعی، آن را نابرابری‌های اجتماعی اتنیکی و قومی در برخورداری از حقوق اجتماعی‌شان می‌دانند که با دگرگونی شرایط پیرامون‌اش، همیشه دستخوش دگرگونی شده و پیوسته چهره‌هایی نو به خود می‌گیرد. چنانچه بعد از جنگ دوم جهانی و نتایج فاجعه‌بار آن، ایدئولوژی نژادباوری سنتی، کم‌ازکم در شکل رسمی آن، جایش را به نژادپرستی فرهنگی داد. دو عامل، از جمله‌ی چندین عوامل، در این دگرگونی نقش بنیادی داشتند. از یک طرف پیشرفت‌ها و دست‌آوردهای تازه‌ی علوم زیست‌شناسی و انسان‌شناسی بر شکل سنتی آن خط بطلان کشید و دوام آن را در شکل کهن ناممکن ساخت؛ از سوی دیگر، نتایج فاجعه‌بار جنگ دوم جهانی، که نژادباوری یکی از محرک‌های آن بود، آن را در ذهنیت‌های عامه‌ی کشورهای متمدن و پیشرفته از اعتبار انداخت. بنابراین، نژادباوری سنتی ناگزیر باید دگرگون می‌شد و چهره بدل می‌کرد تا ادامه‌ی آن تحت شرایط نو ممکن می‌شد.
ویژگی نژادپرستی نظام‌مند این است که گروهی از انسان‌ها به‌دلیل تعلق به یک قوم، ملت، نژاد، دین و یا فرهنگ ویژه، در نطام حاکم و نهادهای مربوطه‌ی آن، به‌گونه‌ی سیستماتیک آماج تحقیر، توهین، تجرید و تبعیض واقع شوند و از حقوق سیاسی و اجتماعی‌شان محروم گردند. به گونه‌ی مثال، هرگاه در نظام آموزشی کشوری برخی از جوانان‌ و دانشجویان به‌دلیل تعلق‌شان به یک گروه اجتماعی یا قومی، به اساس برنامه‌ای از پیش گزیده‌شده، از آموزش در رشته‌ها و بخش‌های ویژه باز داشته شوند، یا نتوانند به کرسی‌های کلیدی دارای قدرت تصمیم‌گیری راه یابند، در آن‌صورت می‌توان گفت نژادپرستی در این کشور نظام‌مند بوده است.

تاریخ معاصر افغانستان نشان می‌دهد که هزاره‌ها، سیکهـها، هندوباوران وغیره، در افغانستان سال‌ها آماج نژادپرستی نظام‌مند بوده‌اند. چند سال پیش یک نهاد به‌اصطلاح «اکادمیک» با هزینه‌ی دولتی کتاب نوشتند و گروه بزرگی از انسان‌ها را «لجوج، کینه‌توز و دروغ‌گو» خطاب کردند و جامعه، به‌ویژه قشر کتاب‌خوان جامعه، نیز چنان مهر سکوت بر لب زدند که گویا هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است [۱].

در این‌جا لازم به یادآوری می‌دانم که برخی از دانشمندان و پژوهشگران حتی تن‌دادن و تمکین به نژادپرستی را نیز نشانه‌هایی از نژادباوری نظام‌مند دانسته‌اند. این باور که تنها جلد سفید نمود زیبایی است و جلد سیاه زیبا نیست، حتی در بین سیاهان نیز نهادینه شده است. سیاهان پذیرفته‌اند که در مقایسه با سفیدپوستان «بدنمود» هستند. پس خاموشی در برابر نژادپرستی و تمکین به آن می‌تواند نوعی از نژادباوری باشد که به تداوم آن کمک می‌کند.

هرچند از دید تاریخی، نژادپرستی ریشه‌های دیرینه دارد، اما به‌عنوان سیستمی از تفکر و ایدئولوژی، باوری است نو، باوری که در مراحل اولیه‌ی رشد سرمایه‌داری، به‌ویژه زمانی‌که ملیون‌ها سیاه‌پوست توسط اروپایی‌ها به‌عنوان برده به اسارت گرفته شدند و برای فروش به اروپا و آمریکا انتقال داده شدند، شکل گرفت. بنابراین، ایدئولوژی نژادباوری با تاریخ سرمایه‌داری، استعمار، انکشاف صنعت و تجارت، به‌ویژه تجارت برده، رابطه‌ی ناگسستنی دارد. درواقع، ایدئولوژی نژادباوری تلاشی بوده در راستای مشروعیت‌بخشیدن به کارکردهای استعمار، سرمایه‌داری و نابرابری‌های ناشی از آن.

بینیدیکت اندرسن، یکی از مطرح‌ترین نظریه‌پردازان معاصر بحث ملت، ملی‌گرایی و نژادباوری، ریشه‌ی این ایدئولوژی را در ایدئولوژی طبقاتی می‌بیند [۲]. استدلال اندرسن بر این مبنا استوار است: همیشه طبقات حاکم‌اند که برتری‌شان را بر طبقات پایین طبیعی می‌دانسته‌اند. و نیز بر همین مبنا است که استعمارگران اروپایی برتری نژادی‌شان را بر مردم کشورهای مستعمره طبیعی می‌دانسته‌اند. به گفته‌ی اندرسن، طبقه‌ی اشراف انگلیس نه‌تنها برتری‌شان بر مردم کشورهای مستعمره بلکه حتی برتری‌شان را بر انگلیس‌هایی که به طبقه‌ی پایین تعلق دارند و هم‌نژادشان دانسته می‌شوند، نیز طبیعی می‌دانستند [۳].
نژادپرستی سنتی یا کهن، بر مبنای بردگی، آپارتاید، تبعیض سیستماتیک آشکار، برتری بیولوژیک یک گروه اجتماعی بر گروه‌های اجتماعی دیگر، شناخته می‌شود. نگاه منفی و تحقیرآمیز به سیمای ظاهری گروهی از مردم، رنگ پوست، موی، لب، بینی، چشم، و در یک سخن، ساختار بیولوژیک آن‌ها، جوهر و هسته‌ی ایدئولوژی نژادپرستی سنتی است. در این تفکر نژادپرستانه، این همه تمایزها اساس و بنیاد اختلاف و تفاوت در فرهنگ، استعداد و دانایی، پنداشته می‌شوند. بر بنیاد همین تلقی از نژاد است که «سفیدپوستان» اروپایی حق طبیعی خود می‌دانستند تا بر سایرین حکومت کنند، آن‌ها را تحت استعمار درآورند و مثل برده از آنان کار بکشند.

از سال ۱۹۶۰ به این‌سو که علم انسان‌شناختی به کمک سایر علوم به دریافت‌ها و دست‌آوردهای انکارناپذیر دست یافت و ثابت ساخت که مقوله‌ی «نژاد بیولوژیک» فاقد اعتبار علمی بوده، مقوله‌ای ساخته شده است و تفاوت‌های جامعه‌های انسانی را نمی‌توان با معیارهای بیولوژیک توجیه کرد، نژادپرستی بر عوامل فرهنگی اتکا نمود. بنابراین، نژادباوری فرهنگی، زمانی رواج یافت که نژادپرستی سنتی از اعتبار افتاده بود.

از دید نژادباوری سنتی، پیشرفت برخی از جوامع نسبت به جوامع دیگر، مثلا، باختر زمین نسبت به خاور زمین، در عوامل بیولوژیک جستجو می‌شد، درحالی‌که نژادباوری فرهنگی در این رابطه بر عوامل فرهنگی انگشت گذاشت. اما با وجود دگرگونی در شکل، نژادباوری فرهنگی چیزی نیست جز ادامه‌ی نژادباوری سنتی، منتها در شکل پوشیده‌تر و سازمان‌یافته‌تر آن که خود را در پشت مفاهیم پذیرفتنی‌تر پنهان می‌سازد. این شکل از نژادپرستی، که شکل آراسته‌تری از نژادپرستی است، در قالب مفاهیمی عرضه می‌شود که «طبیعی‌تر»، «اخلاقی‌تر» و «بی‌ضررتر» جلوه کند تا بیشتر مورد پذیرش واقع شود. درواقع، می‌توان نژادباوری فرهنگی را روپوشی بر زشتی‌های نژادپرستی سنتی دانست. به همین دلیل، مبارزه علیه آن دشوارتر از نژادباوری عریان و خشن سنتی است.

در نژادباوری فرهنگی «دیگران» از نگاه بیولوژیک «پست‌تر» شمرده نمی‌شوند، بلکه بر بنیاد ارزش‌های فرهنگی از «خودی‌ها» تمایز داده می‌شوند. این ایدئولوژی بر تنوع فرهنگ‌ها و تمایز آن‌ها از یکدیگر تأکید زیاد می‌گذارد. بحث تمایز فرهنگ‌ها از یکدیگر در ظاهر خیلی طبیعی و بی‌ضرر می‌نماید. اما چون تأکید بر تنوع فرهنگ‌ها ارزشگذاری آن‌ها را نیز در پی دارد، ناگزیر بحث «فرهنگ برتر» و «فرهنگ پست‌تر» به‌میان می‌آید. با این‌حال، می‌توان گفت که خطر نژادباوری فرهنگی از ارزشگذاری فرهنگ‌ها بر می‌خیزد. با رویکرد ارزش‌گذارانه به فرهنگ است که در نتیجه‌ی آن هرآنچه به فرهنگ «ما» تعلق می‌گیرد، بار مثبت و آنچه به فرهنگ «دیگران» نسبت داده می‌شود، بار منفی می‌گیرد. رویکرد نژادباورانه به فرهنگ و ارزش‌های آن همیشه ذات‌باورانه بوده است و از نوعی هیرارشی ارزشی آب می‌خورد. با چنین رویکردی، «ما» برتری ارزش‌های فرهنگی را از نیاکان خود به میراث می‌برد. درحالی‌که «دیگران» زشت‌بودن و «پست‌بودن» ارزش‌های فرهنگی را از پدران و نیاکان‌شان به ارث برده‌اند. در یک چنین ارزش‌گذاری‌ها ادعا می‌شود که در فرهنگ «اصیل ما» هیچ ارزش ناپسندیده‌ای وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر هم وجود داشته باشد، از فرهنگ «بیگانه» وارد فرهنگ «ما» شده است. برعکس، درباره‌ی ارزش‌های مثبت «دیگران»، هرگاه انکار از آن ممکن نباشد، گفته می‌شود که آن همه را از فرهنگ «ما» گرفته‌اند.

چنین دیدگاه‌ها و داوری‌ها را در نوشته‌های «تحصیل‌یافته»های کشور ما فراوان می‌توان یافت. نوشته‌ی لطیف پدرام در واکنش به گفته‌های نژادپرستانه‌ی عبدالواحد طاقت*، که روی‌همرفته هم‌حزبی آقای پدرام نیز بوده، «مشت نمونه‌ی بسیار» است [۴].
بدون تردید تنوع فرهنگ‌ها واقعیتی انکارناپذیر است. این چیزی نیست که در آن بحثی وجود داشته باشد. درواقع، بحث بر سر این است که تنوع فرهنگ‌ها را چگونه می‌بینیم، خاستگاه این همه تنوع را چگونه درک می‌کنیم. بحث بر سر مطلق‌پنداشتن تمایزهای فرهنگی و رویکرد ذات‌باورانه به آن‌هاست. بحث بر سر دیدن تفاوت‌ها، بزرگ‌ساختن و سنگواره‌پنداشتن آن‌ها، و ندیده‌گرفتن انبوهی از همگونی‌ها و همسانی‌ها در آن‌هاست. نژادباور تفاوت‌های فرهنگی را در زنجیره‌ی هیرارشی ارزشی می‌بیند. همیشه فرهنگ را یک کلیتِ «بودن» می‌فهمد، نه یک فرآیندِ «شدن». چرخ زمان در نگاهش بی‌حرکت است. برای او ساختارهای فرهنگی و اتنیکی تاجیک و پشتون همان‌اند که این دو قوم «پنج هزار سال پیش» بودند. به همین جهت، نژادگرا به گذشته و امروز تبار «خود» افتخار می‌کند؛ درحالی‌که به گذشته و حالِ تبار «دیگران» نفرین می‌فرستد. نژادباور نمی‌خواهد بپذیرد که این ساختارها ثابت و بدون دگرگونی نیستند و فرهنگ‌ها را نیز، نه‌تنها مرزهای گذرناپذیر از هم جدا نمی‌سازند، بلکه همگونی‌ها و ریشه‌های مشترک بی‌شماری، به هم پیوند نیز می‌دهند.

فرهنگ‌ها و ساختارهای آن، با وجود «تفاوت‌های»شان، صرف‌نظر از این‌که زیادترین این «تفاوت‌ها» ابداع شده‌اند تا این‌که واقعی باشند، با همدیگر در دادوگرفت مداوم هستند. یکی از دیگری وام می‌گیرد، رنگ می‌پذیرد، هم‌ریشه و هم‌خانه می‌شوند، حتی در یکدیگر ذوب می‌شوند و چهره‌هایی نو اختیار می‌کنند. هیچ گروه قومی یا «نژادی» ارزش‌های فرهنگی و زبانی را خود به‌تنهایی نمی‌آفریند و نمی‌تواند بیافریند. به‌گونه‌ی مثال، چه کسی می‌تواند سهم مشترک هزاره‌ها، ترک‌ها، تاجیک‌ها، پشتون‌ها و… را در باروری زبان فارسی انکار کند و آن را دست‌آورد یک قوم یا نژاد خاص ادعا کند؟ چگونه می‌توان ادعا کرد که رشد زبان پشتو، هرگاه فارسی در کنارش نمی‌بود، می‌توانست به بالندگی امروز خود برسد؟
گفتیم در نژادباوری فرهنگی ادعای برتری نژادی در پشت تمایزها و تفاوت‌های فرهنگی، که در ظاهر بسیار طبیعی می‌نمایند، پنهان می‌گردد. «نخبه‌های سیاسی»، وسایل ارتباط جمعی، حتی شخصیت‌های دارای دیدگاه‌ها و «کرسی»های علمی و اکادمیک، تلاش می‌کنند تا این تفاوت‌ها را هرچه برجسته‌تر و ژرف‌تر نشان دهند. به این وسیله، می‌خواهند قطب‌بندی‌هایی به‌وجود آورند که با آن یک گروه را از گروه‌های دیگر به گونه‌ای جدا سازند که گویا هیچ پل ارتباطی بین‌شان وجود ندارد. نقش وسایل ارتباط جمعی در این قطب‌بندی‌ها، تولید و بازتولید آن‌ها، بسیار زیاد است. این وسایل هم نخبگان و «روشنفکران سیاسی» و هم مردم را بر معیارهای تفاوت‌های فرهنگی و زبانی قطب‌بندی نموده و آن را همواره تولید و بازتولید می‌کنند.

«روشنفکران سیاست‌زده» به کمک وسایل ارتباط جمعی، تلاش می‌کنند این تفاوت‌ها را بزرگ وانمود کنند. با تأکید بر این تفاوت‌ها است که نژادباوری فرهنگی گروه‌های «ما» و «آن‌ها»، گروه «خودی» و «بیگانه» را خلق می‌کنند. با این‌حال، این ایدئولوژی با در برابرِ هم‌قراردادن گروه‌های «خودی» و «بیگانه»، همیشه در تلاش یافتن نمونه‌های منفی در گروه «بیگانه» است. و همیشه در این مورد تجربه‌های «تیپیک» تاریخی را بر می‌گزیند و این تجربه‌های تاریخی را، مطابق اهمیت آن‌ها، برای بدنام‌ساختن گروه «بیگانه»، رده‌بندی می‌کنند. چون ایدئولوژی نژادباوری گروه‌های اجتماعی را در یک هیرارشی نژادی می‌بینند، نمونه‌های منفی برگزیده‌ی تاریخی را به تمام اعضای گروهی «بیگانه» تعمیم داده و میراث نیاکان‌شان می‌دانند.

قابل یادآوری است که در این نوع تعمیم‌دادن، نخبه‌های گروه «خودی» و «بیگانه» هر دو نقش دارند. به سخن دیگر، این تنها نخبگان گروه «ما» نیستند که نمونه‌های منفی گروهی «بیگانه» را این چنین به تمام اعضای آن گروه تعمیم می‌دهند؛ نخبه‌های گروه «بیگانه» خود نیز در این تعمیم‌دادن نقش دارند. وقتی «روشنفکر» قوم پشتون نقد پادشاه و «امیر» پشتون‌تبار را حمله بر خود و قوم خود تلقی کند و به آن واکنش نشان دهد، به‌نحوی بر هیرارشی نژادی قدرت صحه می‌گذارد و در تعمیم کارنامه‌های آن‌ها به تمام اعضای گروه قومی خود نقش بازی می‌کند.
نخبه‌های سیاسی گروه «ما» می‌کوشند با تصویر منفی و خطرناک از گروه «بیگانه»، چه واقعی و چه ساختگی، فضای ترس و نفرت از گروه «بیگانه» را در گروه «ما» ایجاد کند. به این‌صورت، می‌خواهد در گروه «ما» حس همبستگی ایجاد کنند تا از آن در استحکام و استمرار قدرت و یا رسیدن به آن کار گیرند. ایجاد حس همبستگی در نتیجه‌ی ترس از «دیگران»، «ما» را وا می‌دارد تا همیشه به این بیندیشیم که «خطر» از کجا می‌آید، کی‌ها «ما» را تهدید می‌کنند و درعوض کی‌ها در برابر این خطر و تهدید از «ما» حمایت می‌کنند. ایجاد حس ترس از «دیگران»، «ما» را در مقابل «دیگران» قرار می‌دهند. از ایجاد چنین فضای «مسموم» است که نخبه‌های تشنه‌ی قدرت برای استمرار قدرت و یا رسیدن به آن سود می‌برند.

هدف اصلی در این بازی، راه‌یافتن به قدرت است، استمرار قدرت و یا به چنگ‌آوردن آن. ورنه کیست که نداند که نه شاهان پشتون دغدغه‌ی گرسنگان پابرهنه‌ی پشتون را داشته‌اند و نه جنگ‌سالاران تاجیک و هزاره و ازبیک خیالِ تنِ برهنه‌ی تاجیک و هزاره و ازبیک را. چگونه می‌توان، آنچه را که هر روز جلو چشم ما می‌گذرد، فراموش کرد و ندیده گرفت؟ چگونه می‌توان نادیده گرفت که همه زورمندان و جنگ‌سالاران، به هر قومی که تعلق داشته باشند، به‌عنوان یک طبقه، هر زمانی‌که تهدیدی به «قدرت» و «ثروت»شان به‌وجود آمده، با هم کنار آمده‌اند و نام این کنارآمدن‌ها را «تفاهم ملی» گذاشته‌اند. هر زمانی‌که «قدرت» و «ثروت»شان با خطر نابودی مواجه شده است، به بازی‌های «تفاهم ملی» و «لویه جرگه»ها پرداخته‌اند. اما زمانی‌که سروکله‌ی چند تا از نخبه‌های یک یا دو قوم و تبار از آخور قدرت بیرون مانده‌اند، به‌یاد قوم خود افتیده‌اند و به آن‌ها پناه برده‌اند. آن‌گاه منافع خود را منافع قوم خود وانمود کرده‌اند.

بحث را با گفته‌ی آشنای برشت به پایان می‌برم که گفته است: «آن‌كس كه [این] حقيقت را نمی‌داند، نادان است، اما آن‌كه [این] حقيقت را می‌داند و آن را دروغ می‌خواند، تبهكار است».

پانوشت‌ها:

  1. اطلس اتنوگرافی اقوام افغانستان (اقوام غیر پشتون) نتیجه‌ی «پژوهش» گروهی از «پژوهشگران» اکادمی علوم افغانستان بود. سرمحقق سید امین مجاهد با استناد به مآخذ حیات افغانی، برخی از وِیژگی‌ها را به هزاره‌ها نسبت داده و از جمله آن‌ها را «دروغ‌گو و لجوج» خوانده است.
  2. A. Benedict, Imagined Communities, 1991, p149.
  3. همان، ص ۱۴۰.
  1. http://www.tajikmedia.com/index.php/1390-01-02-23-12-32/706-2013-12-04-20-45-18

* «شگفتا که از ما (فرهنگ فارسی، دری، تاجیکی) نان آگاهی گرفتید و دشنام‌مان دادید… اگر هویت فارسی من نبود، نمی‌توانستی نامت را هم بنویسی …».

این مطلب را به اشتراک بگذارید

فیسبوک
تویتر
لینکدین
تلگرام
واتساپ

مطالب تازه

بیانه اتحاد

اتحاد مبارزان سوسیالیست

هژمونیسم امپریالیستی غرب بر جهان در حال فروپاشی است؛ سلطه‌ای که با خود جنگ‌ها، رنج‌ها و نابرابری‌های زیادی به همراه داشته است. امپریالیسم سرمایه‌داری جهان

افسانه آریایی

پيشينه ايدئولوژيکی رايش سوم نويسنده: ايوا تالمداژ برگردان: زلمی کاوه بحران رايش سوم تنها جهش راديكال نبود بلکه يک تغيير شكل دولت آلمان محسوب ميشد

مقوله‌ی امر مشترک و مقوله‌ی ملتيتود در درون هم قرار داشته و تمايل در هم‌آميختگی و ابهام دارند.

درباره‌ی‌ کتاب «امر رفاه مشترک»

آنتونیو نگری، جامعه شناس و فیلسوف مبارز، در اول آگوست سال ۱۹۳۳ در پادوای ایتالیا به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات، در همان شهر به تدریس فلسفه‌ی سیاسی مشغول شد. او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان اتونويست‌ها شناخته می‌شود.