دین و ازخودبیگانگی انسان

مطالب مرتبط

موضوعات مرتبط

افغانستان امروزی از محدود ساحه است که دولت و مخالفان، ظالم و مظلوم، حاکم و محکوم هر یک برای توجیه عمل خود از دین استمداد می جویند. در یک کلام ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول هر دو نعره الله اکبر سر می دهند. خلاصه مردم افغانستان به زبان فلسفی در یک الیناسیون عمیق دینی دست و پا می زنند.
از خود بیگانگی در جامعه عمدتا در سه عرصه رخ میدهد: عرصه ی سیاسی، محیط کار و ساحه دین. از خود بیگانگی یا الیناسیون همانگونه که از نامش پیداست، انسان با خود، با ذات خود و با نوع خود بیگانه میشود. فعالیت آگاهانه و تغییر محیط جز مهم از ذات انسانی است. بیگانه شدن انسان از چنین فعالیتی از نشانه های مهم از خود بیگانگی انسان است. در الیناسیون انسان کنترول واقعی رابر خود، قدرت و دستاوردهای خود از دست داده و بجای اینکه بتواند از قدرت و ظرفیت خود نیازهای خود را برطرف نماید، مقهور نیروهای بیرون از خود و تابع فرآوردهای فعالیت عملی و ذهنی خود میگردد.
دین و درمرکز آن ایده خدا یا خالق بزرگ که در واقع یکی محصولات ذهنی و تاریخی خود انسان است، بجای اینکه در کنار فراوردهای ذهنی دیگر تابع او باشد، انسان را مطیع خود میسازد. انسان مذهبی و از خود بیگانه در برابر این مخلوق خیالی به زانو در می آید و سرنوشت خود را در اراده و رضای او جستجو می نماید. در نگرش دینی انسان فرهیخته انسان فاقد اراده، بنده و فرمانبر است. مارکس و فویرباخ برخلاف اندیشمندان قبلی خود از جمله فیلسوفان یونان باستان دین را نه نتیجه حیرت انسان از جهان واقعی بل آنرا نتیجه ناکامی و شکست او در برابر واقعیات عینی می دانند. جمله معروف مارکس که دین محصول و نتیجه ذهن انسان در تنگنا افتاده است، بیان فشرده این نگرش است.
تنگناهای عینی انسان که دین را تولید و باز تولید می کند، دنیای است که انسان در آن کار و زندگی می نماید. دنیا که شامل طبیعت و جامعه هر دو میشود. اگر انسانهای اولیه بیشتر از تنگناهای طبیعی در رنج بودند، به همان نسبت باورهای دینی شان نیز ساده و به پدیده های مشخص طبیعی محدود می شد. هر قدر تنگناهای اجتماعی با پدید آمدن طبقات و نهادهای کنترول کننده اجتماعی رشد می یابد، دین و مفهوم خدا نیز انتزاعی تر و پیچیده تر می شود. دین پس از تکوین و تنیده شدن با ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در بازتولید و حفظ تنگنا و محرومیت های انسانی فعالانه نقش می گیرد. نقش که درعمل عمدتا توسط کسانی به پیش برده میشود که در ادامه و سلطه دین ذینفع اند. آنها نه فقط تفسیر از دین را انحصاری می سازند که مهمتر از آن عرصه و ساحه بیان را در کنترول خود می گیرند. دینی ترین جامعه تک صداترین جامعه است. دین با تقدس سازیها عرصه را بر دگر اندیشان محدود میکند. دین و دینداران ماهیتا و عملا با آزادی و آزادگان درستیزند.
در افغانستان امروز اگر اظهار نظر در هر عرصه ی تحمل گردد اما عرصه دینی و مقدسات آن کاملن متفاوت است. مقدسات از انتقاد و تعرض مصئون اند و با نقض کنندگان آن با تمام امکانات و با بیرحمی تمام رفتار میشود. “جشن” سلاخی و سوزاندن فرخنده را همه بیاد دارند. تکرار و ادامه حاکمیت و هژمونی فکری دینی تنها به تلاش و پراتیک نیروهای حاکم خلاصه نمیشود زیرا تا زمانیکه تنگناها و ناتوانی های انسان پا برجاست، ریشه های دین در جامعه نیز زنده اند. یکی از لازمه های روانشناسی انسانی اینست که بر کار و محیط خود تسلط نسبی داشته باشد، اما زمانیکه در واقعیت به این هدف دست نمی یابد، انسانها سعی میکنند در تخیل و در تصورات خود از طریق ایجاد خالق قادر و متعال آنرا بگونه برآورده سازد. تشبیه مذهب به افیون از جانب مارکس به یک معنی به این جنبه و نقش دین توجه دارد. انسان از خود بیگانه شده به جای قدرت خود به قدرت خارج از خود باور دارد و بدین طریق ناتوانی خود را با توانی خیالی او جبران می نماید. تا زمانیکه این واقعیت تغییر نکرده باشد، بازگشت افکار دینی در متن جامعه علیرغم عقب نشینی های مقطعی بسیار محتمل است.
مارکسیستها درین مورد مشخص چگونگی برخورد با دین مانند بسا موارد دیگر به دو دسته تقسیم شده اند: مارکسیست ارتدوکس و چپ های سنتی که هر گونه مبارزه مستقیم و نظری با مذهب را بی فایده و مضر میدانند و ” مبارزه با مذهب کار دیکتاتوری های از نوع بیسمارک” می شمارند. این جناح معتقدند که باید زمینه های مادی پیدایش و باز تولید دین را از میان برد. این جماعت با نقد برخی از تعالیم و سیاست های دینی دایمن در پی دفاع از دین واقعی و توده ای اند. این شیوه برخورد به واقعیت اجتماعی با برخورد مارکسی کاملن متفاوت دارد. از دیدگاه مارکس روابط متقابل سوژه و ابژه یا تیوری و پراتیک در مرکز تحلیل و روند تحولات اجتماعی قرار دارد. در حالیکه ارتدکس های ما با برخورد پوزیویتستی فقط به روابط ابژه ها می پردازند وپراتیک انسان بمنزله واقعیت عینی که قدرت انسان در تامین نیازهای آنرا جامعه عمل می پوشاند، به باد فراموشی می سپارند. انسان مارکسیستهای ارتدوکس انسان نظاره گراست و ابژه آن نیز نه واقعیت اجتماعی بلکه واقعیتهای طبیعی می باشد.
با قبول این اصل که درغیاب برچیدن زمینه های مادی دین، باورهای دینی از میان نمیرود، اما پرسش اصلی اینست که چگونه می توان به یک چنین موقعیت دست یافت که بتوان این زمینه را از میان برداشت. با اینکه هر گونه افشاگری درمورد دین و مقدسات دینی مفید است و بویژه در شرایط که رشد تکنالوژی ارتباطی و مدیای اجتماعی هزینه و ریسک فردی و گروهی یک چنین فعالیت را نزدیک به صفر نموده است اما تا زمانیکه مبارزه ضد دینی به جنبشهای اجتماعی با مطالبات معین همراه نگردد، به حاشیه راندن دین و بالاخره برچیدن آن از حیات اجتماعی ممکن نیست.
در شرایط که ایدنولوژی دینی با قدرت سیاسی عجین شده است و با طرح هر خواست و مطالبه آزادیخواهی به چالشهای دینی برمیخوریم، زمینه شکلگیری حرکتهای اجتماعی ازین نوع با دشواریهای زیادی همراه نیست. درست در یک چنین عرصه ها است که نقد ارزشهای دینی در کنار مبارزه عملی از اهمیت قابل توجه برخوردار می باشد. البته مبارزه فکری در کنار مبارزه عملی زمان می تواند با دستاوردها بیشتر و هزینه های کمتری همرا باشد که آزادی بیان در نقد ارزش های دینی تامین شده باشد. از همینجاست که شعار جدائی دین از دولت نه ضرورت آتی که ضرورت فوری است. باید توجه نمود که همان پیمانه که دین از زمینه های مادی در جامعه برخوردار است، مبارزه با دین نیز در شرایط که روزانه صدها جنایت به اعتبار دین صورت می گیرد، از زمینه های قابل توجه مادی بهره مند می باشد. استفاده موثر، آگاهانه ی رسانه های اجتماعی می تواند یکی از شیوه های باشد که صداهای پراگنده ضد دینی را به صدای پر طنین و هدفمندی مبدل سازد. از میان بردن از خود بیگانگی دینی برگرداندن قدرت به خود انسان است و این قدرت زمانی به انسان بر خواهد گشت که آنها در مبارزه برای خواستهای برحق و آزادی طلبانه خود متحد شوند. بازگرداندن قدرت انسان به انسان و طرد از خود بیگانگی دراتحاد و آگاهی آنها متجلی می گردد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

فیسبوک
تویتر
لینکدین
تلگرام
واتساپ

مطالب تازه

بیانه اتحاد

اتحاد مبارزان سوسیالیست

هژمونیسم امپریالیستی غرب بر جهان در حال فروپاشی است؛ سلطه‌ای که با خود جنگ‌ها، رنج‌ها و نابرابری‌های زیادی به همراه داشته است. امپریالیسم سرمایه‌داری جهان

افسانه آریایی

پيشينه ايدئولوژيکی رايش سوم نويسنده: ايوا تالمداژ برگردان: زلمی کاوه بحران رايش سوم تنها جهش راديكال نبود بلکه يک تغيير شكل دولت آلمان محسوب ميشد

مقوله‌ی امر مشترک و مقوله‌ی ملتيتود در درون هم قرار داشته و تمايل در هم‌آميختگی و ابهام دارند.

درباره‌ی‌ کتاب «امر رفاه مشترک»

آنتونیو نگری، جامعه شناس و فیلسوف مبارز، در اول آگوست سال ۱۹۳۳ در پادوای ایتالیا به دنیا آمد و پس از پایان تحصیلات، در همان شهر به تدریس فلسفه‌ی سیاسی مشغول شد. او به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان اتونويست‌ها شناخته می‌شود.